خانه / علم کیمیا / علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

در این پست از سایت antique-book-treasure.ir علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان را برای شما عزیزان قرار دادیم .

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان,دانش کیمیاگری و داروگری در ایران باستان,علم کیمیاگری در ایران کهن,اکسیر جوانی و علم کیمیاگری در دنیای باستان,علم داروگری و کیمیا در ایران کهن و باستان

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

بخش نخست : گردآوری  شتابزده ی نمونه های پراکنده در دل تاریخ:

 

شاید بتوان ایران را گهواره دانش شیمی در جهان دانست. برای نمونه از شناخت ماده ی ارزشمند نفت خام با نام کهن ایرانی نپتا(=روغنی که از سنگ به دست می آید) گرفته به دست ایرانیان تا واژه ی کهن داروگری یا ساخت مواد درمانگر به روش گیاهی یا کانساری(=معدنی) که امروزه نیز این واژه با همان ساخت ایرانی )به عنوان دراگ و فروشگاه آن به عنوان دراگ استور در انگلیسی دیده می شود. و صدها نمونه دیگر از این دست…

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

 

اینکه چرا ما بر این باوریم که ایران گهواره ی دانش بنیادین و مادر شیمی یا همان کیمیا است این است که شاید بتوان گفت که نخستین دانشمند آکادمیک جهان باستان دستاویز این سخن ماست . برای آگاهی بیشتر به این بخش بنگرید:

اوستانه مس مغان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

این مقاله به کیمیاگر هخامنشی می‌پردازد، برای پسر داریوش دوم به اوستن (پسر داریوش دوم) بروید.

اوشتانه یا اوستَن، یک کیمیاگر و فیلسوفمغایرانی در زمان هخامنشیان بود.[۱][۲]

او که یکی از کیمیاگران سلسلهٔمغانزرتشت به شمار می‌رفت، در جریان لشکرکشی خشایارشا به یونان او را همراهی کرد و در آنجا به آموزش کیمیاگری و جادوگری پرداخت و چنان مورد استقبال قرار گرفت که بنا به گفتهٔپلینی، بسیاری از فیلسوفان یونان همچون فیثاغورث، امپدکلس[پانویس ۱]، دموکریت، و افلاطون برای مطالعهٔ آن به خارج سفر کردند، و سپس برای آموزش آن بازگشتند.[۳][۱] وی همچنین در یونان، آموزگاری دموکریت (مبتکر نظریهٔ اتم) را بر عهده داشت.[۴]

از وی به عنوان نخستین نویسنده در جادوگری یاد می‌شود و همواره به عنوان یکی از اصلی‌ترین مراجع کیمیاگری مطرح بوده‌است و آثار بسیاری به او نسبت داده می‌شده‌است.[۱] مردم باستان کاوش سنگ جادو (سنگی که دارندهٔ آن می‌توانست با بهره‌وری از آن فلزات را به زر تبدیل کند و با دستیابی به انوشگی عمری دراز داشته باشد، در انگلیسی: philospher’s stone) را از او می‌دانستند. با این حال به دلیل ضعف و عدم هماهنگی منابع به‌جامانده دربارهٔ شخصیتی با این نام، برخی مراجع وی را شخصیتی افسانه‌ای دانسته‌اند و یا به وجود چندین فرد گوناگون با این نام اعتقاد دارند.[۱][پانویس ۲]

پیرامون نام

واژهٔ «اوستن» از ایرانی باستان با تلفظ «H)uštāna)» یا «(ه)اوشتانَه» به معنی «با جایگاه و وضعیت خوب» است. این نام در پارسی نو به گونهٔ «آستان» یا «آستانه» بازمانده‌است و به همان معنی پیشین یعنی «جایگاهی نیکو» به کار می‌رود. این نام در منابع ایلامی و بابلی نیز بازتاب یافته‌است.[۱] در یونانی به صورت «Οστάνης» (اوستانوس) و در زبان‌های اروپایی «Ostanes» (اُستانس) گفته می‌شود.[پانویس ۳]

کیستی در منابع

هرمودورس

هرمودورس[پانویس ۴] (سدهٔ ۴ پیش از میلاد)، از شاگردان افلاطون، در کتاب «حکمت بیگانه»[پانویس ۵] به اوستن به‌عنوان نامی رایج در سلسلهٔمغان اشاره می‌کند که از زرتشت تا زمان فتح اسکندر امتداد یافته‌بودند. او زرتشت[پانویس ۶] را مربوط به ۵۰۰۰ سال پیش از سقوط تروآ می‌داند و اوستن را در میان نخستین نام‌های اعضای این سلسله قرار می‌دهد.[۱]

بلوس مندس

بلوس مندس[پانویس ۷] (سدهٔ ۴ پیش از میلاد)[پانویس ۸] می‌گوید که چگونه از اوستن مغ دانش فرا گرفت. او ماجرای کشف متون حکمیمانهٔ باستانی را اینگونه بازگو می‌کند (مکانی که منجر به کشف لوح زمرد کیمیایی شد)[۵]:

«هنگامی که ما در معبد بودیم، یک ستون کوچک اتفاقی شکست، که ما توجهمان جلب شد که درونش خالی بود. اما اوستن آشکار کرد که در درون آن کتاب‌های باستانی گران‌بهایی حفظ شده و آن‌ها را با شکوه خاصی به همه‌گان نشان داد. با خم‌کردن ما برای نگاه به درون، از اینکه دیدیم چیزی را جا انداخته بودیم غافلگیر شدیم، چراکه در آنجا به این سخن بسیار ارزشمند [منسوب به اوستن] پی بردیم: «طبیعت در طبیعت افسون می‌شود، طبیعت بر طبیعت فاتح می‌شود، طبیعت بر طبیعت چیره می‌شود».

[۶]

پلینی بزرگ

پلینی مهتر (سدهٔ یکم پس از میلاد)، در کتاب تاریخ طبیعی، زرتشت را به عنوان مخترع جادو معرفی می‌کند، اما می‌گوید نخستین نویسندهٔجادو -چیزی که او از آن به عنوان راه و رسم مغان یاد می‌کند-، اوستن است تا جایی که بخش بزرگی از متون جادوگری را به او نسبت می‌دهد. آنگونه که پلینی شرح می‌دهد اوستن یکی از همراهان خشایارشا در حمله به یونان (سدهٔ ۵ پیش از میلاد) بوده‌است که جادو، «این فریبنده‌ترین هنرها را» به یونانیان معرفی کرد. پلینی همچنین از اوستن به عنوان هم‌عصر و همنشین اسکندر مقدونی (اواخر سدهٔ ۴ پیش از میلاد) یاد می‌کند، که احتمالاً فرد دیگری با این نام را با او اشتباه گرفته‌است.[۷][پانویس ۹]

پلینی تعریف اوستن از جادو را نیز بیان می‌کند: «آنچنان که اوستن گفت، انواع گوناگونی از آن وجود دارد، او ادعای غیب‌گویی از آب، ارواح، هوا، ستاره‌ها، چراغ‌ها، حوض‌ها و تیشه‌ها، و یا بسیاری از دیگر روش‌ها، و همچنین صحبت با ارواح و درگذشتگان را دارد.»[۸] به گفتهٔ پلینی معرفی «مهارت عفریتی» توسط اوستن به یونانیان نه تنها «هوسی»[پانویس ۱۰] در آن‌ها برای جادو برانگیخت، بلکه یک «دیوانگی» محض در آن‌ها به وجود آورد، تا جایی که بسیاری از فیلسوفانشان همچون فیثاغورث، امپدکلس[پانویس ۱۱]، دموکریت، و افلاطون برای مطالعهٔ آن به خارج سفر کردند، و سپس برای آموزش آن بازگشتند.[۳][۱] همچنین اوستن در یونان، آموزگاری دموکریت (مبتکر نظریهٔ اتم) را نیز بر عهده داشت.[۴]

پلینی در کتاب تاریخ طبیعی (XXX, 2, 4, XXX, 5, 1) اینگونه می‌نویسد:

«بر پایهٔ نتایج پژوهش من، نخستین کسی که در این موضوع نوشت و آثارش تا به امروز به جا مانده، اوستن است. او خشایارشا را در جنگ علیه یونانیان در کنار شاهزاده همراهی می‌کرد؛ او بذرهای این هنر عفریتی را در هر کجا که می‌رسید می‌پراکند و همه را مبتلا می‌کرد. نویسندگان، زرتشت دیگری را اندکی پیش از او قرار می‌دهند. اما به طور قطع کسی که با الهام‌بخشی خود در مردم یونان نه فقط عشق، بلکه دیوانگی برای این علم را به وجود آورد همین اوستن است. در عین حال من توجه کرده‌ام که در این علم چه در گذشته و چه حال، بیش‌ترین درخشندگی و شهرت برای مکتوبات را تنها این یک نفر پیدا کرد. (…) آنگونه که اوستن آموزش داده‌است، انواع مختلفی از جادو وجود دارد: جادوهایی که آب، ارواح، هوا، ستاره‌ها، چراغ‌ها، حوض‌ها، تیشه‌ها، و یا بسیاری از دیگر روش‌ها را برای غیب‌گویی به کار می‌گیرد، و بعلاوه صحبت با ارواح و درگذشتگان.»

فیلوی بیبلوس

از جملهٔ آثار منسوب به اوستن، اکتاتک[پانویس ۱۲] -به معنای نوشته‌ای در هشت کتاب- بود که فیلویِ بیبلوس[پانویس ۱۳]، در یک یا بیش از یک نسل پس از پلینی بدان اشاره کرده‌است. او می‌گوید که این کتاب آموزش می‌دهد که خدا یک قوش‌سر[پانویس ۱۴] (نوعی عفریت رایج در گوهرهای جادوگری) با تمام فضایل فلسفی یونان بوده‌است.[۱]

در دیگر منابع

از اواخر سدهٔ یکم میلادی به بعد، از اوستن به عنوان مرجعی برای احضار روح و دیگر گونه‌های غیب‌گویی، اختربینی، ساخت طلسم‌شکن، و اسامی رمزی و ویژگی‌های جادویی گیاهان و سنگ‌ها یاد می‌شد.[۱] پلینی به اوستن و اقسام مختلف جادو از نظر او اینگونه اشاره می‌کند: غیب‌گویی از آب، هوا، ستاره‌ها، چراغ‌ها، و دیگر ابزار، بعلاوهٔ ارتباط با مردگان (احضار روح)، استفاده از بدن انسان و مواد گوناگون حیوانی و داروها.[۱]

شهرت او تا بدان‌جا فراگیر شد که در اواخر سدهٔ ۴ میلادی «او به یکی از مراجع بزرگ کیمیاگری تبدیل شده بود» و «بیش‌تر مکتوبات کیمیاگری سده‌های میانه تحت نام او در گردش بود».[۱]

مرجعیت او در متون کیمیاگریعربی و پارسی هم ادامه یافت. برای نمونه می‌توان به رساله‌ای عربی تحت عنوان «کتاب الفصول الاثنی عشر فی علم الحجر المکرم» (کتاب دوازده فصلی در پیرامون سنگ مکرم) اشاره کرد.[۹][۱۰]

پانویس

1.      Empedocles

2.      اما به هر حال، گذشته از اوستن کیمیاگر مغ، ما می‌دانیم که دو شخصیت تاریخی دیگر با نام اوستن وجود دارند، یکی اوستن پسر داریوش دوم و دیگری اوستن از همراهان اسکندر در حمله به هند.

3.      در برخی موارد هم Osthanes.

4.      Hermodorus

5.      DiogenesLaertius

6.      در برخی منابع این زرتشت تحت عنوان «شبه‌زرتشت» (pseudo-Zoroaster) معرفی شده‌است.

7.      Bolus ofMendes

8.      تاریخ دقیق زندگی او مشخص نیست، اما از آنجا که می‌دانیم او از کتاب «Historia Plantarum» اثر ثئوفراستوس (۳۷۱-۲۸۷ پیش از میلاد) آگاه بوده، پس باید تا زمان او زنده بوده باشد.

9.      چون از نظر زمانی میان حملهٔ خشایارشا به یونان و دوران اسکندر حدود ۱۵۰ سال فاصله‌است و بعید است هر دو اشاره مربوط به یک فرد باشد. از سویی در منابع تاریخی به‌جاماندهٔ دیگر، به فردی با نام اوستن که اسکندر را در لشکرکشی به هند همراهی می‌کرده اشاره شده‌است. (Justi, Namenbuch, p. 52)

10. در برخی موارد به جای «هوس»، «عشق» ترجمه شده‌است.

11.Empedocles

12.Oktateuch

13.Philo ofByblos

14.hawk-headed

در این جا باید گوشزد کنم که این دانش چنانکه باور همگانی نادرستی آن را در برگرفته دانش به دست آوردن توانایی دگردیسی دادن آخشیج های (عناصر) کم ارزش مانند مس یا هر چه دیگر  به زر و سیم و ….نبوده و نیست که دانش:

به دست آوردن اکسیر های جادویی با ویژگی های شگرف و فراسویی و بی مانند از آخشیج ها (عناصر طبیعی) بود . از اکسیری که به عنوان داروی همه بیماری های درمان ناپذیر و درد ها و زخمها ی کشنده به شمار می آمد و «نوشدارو» نامیده می شد گرفته تا اکسیرهای دیگری که توانایی های شگفت انگیزی را در انسان و دیگر جانداران یا حتی ماده های بی جان پدید می آورد و در هنر جادوگری نیز بسیار کاربرد داشت.

چنانکه در بالا نیز گفتیم، ایران باستان زادگاه یکی از بزرگترین شیمیدانان یا کیمیاگران جهان کهن به نام استانس (این نام باید خوانش لاتین نامی ایرانی به ریخت «هوستانه» یا «هوشتنه» باشد) بود که او را مسمغان(مه مغان=بزرگ مغان) نیز می خواندند. او اسناد دانشگاههایی بود که داریوش یکم هخامنشی در شهرهای مصر چون تب یا ممفیس ساخته بود و شاگردان فراوانی از ایران و مصر و یونان داشت که یکی از پرآوازه ترین آنها دموکریتوس(=ذیمقراتیس) بود که پایه گذار دیدگاه اتمی در جهان به شمار می آید.

او از استاد خود چنین فراگرفته بود که همه ی آخشیجهای سازنده این گیتی را می توان به کوچکترین یکانهای سازنده ی خود بخش کرد که دموکریتوس آنها را اتم می خواند ،اما این اتم ها خود دیگر بخش پذیر نیستند. خود این نام نیز آشکارا رنگ و بوی ایرانی دارد و باید از تخمه(=دانه) یا توم (=ذره) ریشه گرفته باشد. و نیز باید بدانیم که این اتم لزوما برابر با مفهومی که امروزه با عنوان یا نام اتم شناخته می شود نیست زیرا که خود این اتم می تواند در فرایند شکافت هسته ای شکسته شود و شاید آرمان از دانه ها یا ذره های سازنده ی جهان بنیادی ترین بخش های زیراتمی یا زیرهسته ای باشند که همان «کوارک ها «هستند  و شاید به هیچ روشی نتوان آنها را شکافت و در آغاز جهان نیز همین کوارک های شکسته نشدنی نخستین فراورده های مهبانگ بنیادین(بیگ بنگ) بودند که از آنها به عنوان «سوپ کوارک» یاد می شود.

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

نمونه ای دیگر کوزه ای است که شاید کهنترین پیل الکتریکی جهان باشد و از روزگار اشکانیان در کاوشهای باستانشناسی در عراق به دست آمده که داستان آن را بیشتر خوانندگان سایت شاید خوانده اند و می دانند که این پیل به روش الکتروشیمیایی الکتریسیته را برای آبکاری فلزها فراهم می آورده و ناگفته نماند که ایرانیان باستان آگاهی های بسیار فراوانی از این نیرو و کاربردهای آن داشته اند و دستاویز من برای این سخن بودن نامی برای این نیروی الکتریسیته یا برق با عنوان «کهربا» در ایران باستان است.

دانش کیمیاگری در روزگار ساسانی به بیشترین شکوفایی خود رسید. برای نمونه به این یافته ی نوین در زمینه به دو نمونه از به کارگیری دانش شیمی و جنگ افزارهای شیمیایی با گازهای کشنده در زمینه ی سپاهی گری بنگرید:

 

انتشار نتایج پژوهش تازه یکباستان شناس بریتانیایی ، بحثی را در باره کابرد یا عدم کاربرد گاز های شیمیایی ازسوی سربازان ساسانی علیه رومیان در نبرد برای گرفتن شهر«دو را» در شرق سوریه کنونیبه راه انداخته است.
شهر « دو را» یک شهر ایرانیبوده است که در زمان حمله یونانیان به تصرف آنان در آمد و با قدرت گیری پارتی هااداره آنان را شاهان اشکانی به دست گرفتند اما در فاصله نزول قدرت پارتیان تا زمانقدرت گرفتن ساسانیان رومی ها بر آن مسلط شدند. در نیمه قرن سوم میلادی سربازان «شاهپور اول» شهر دورا را محاصره کردند و آن را به تصرف درآوردند.
از سال 1920 که سربازان هندی ارتش بریتانیا بقایای این شهر باستانی را درهنگام ایجاد سنگر کشف کردند و استحکام برج های دفاعی آن دیده شد همواره این پرسش درمیان باستان شناسان مطرح بوده است که سربازان ایرانی چگونه این شهر را فتح کردهاند.
جیمز سایمور باستان شناس بریتانیایی در گزارشی که در نشست سالانه موسسهباستان شناسی آمریکا ارایه کرده این فرضیه را مطرح کرده است که ایرانی ها از دود وگاز ناشی از کریستال های فسفر استفاده کرده اند که از منطقه ای در عراق کنونی بهدست آورده اند.
آقای سایمور در گفت و گویی به بخش فارسی بی بی سی گفته است که «شواهد نشانمی دهد که ارتش ساسانی بسیار پیشرفته بوده و مهندسان و سربازانش با همه تکنیک هایمحاصره به خوبی آشنا بوده اند. آنها از همان شیوه های رومی های معاصر برای حمله بهشهرها استفاده می کردند . البته این تکنیک ها را یونانی ها چند قرن پیشتر ابداعکرده بودند و یکی از آن ها استفاده از دود و گاز در عملیات حفر تونل برای تضعیفدیواره های شهر و پس زدن یا کشتن سربازان دشمن بوده است
او افزود: «دلیل این که فکر میکنم ارتش ساسانیان از این شیوه استفاده کرده این است که سربازانش موفق شده اند حدودبیست سرباز رومی را به سرعت در فضایی کوچک از بین ببرند و دشوار می توان این کار رابا جنگ افزار های متعارف مثل شمشیر و نیزه انجام داد
آقای سایمور که متخصص در زمینهارتش و عملیات نظامی رومیان است این انتقاد را که این گزارش به معنای متهم کردنایرانیان به بنیاد نهادن استفاده از سلاح شیمیایی در جنگ باشد رد کرد و گفت اینبیشتر نشان دهنده پیشرفت های ارتش ایران است و پیش از این یونانیان هم از این شیوهاستفاده کرده اند.

***

روزنامه دیلی میل چاپ لندن در شماره روز بیستم ژانویه به تازه‌ترین شواهدیمی‌پردازد که احتمال استفاده از نوعی سلاح شیمیایی توسط امپراطوری ساسانی علیه ارتشروم را تقویت می‌کند.

به گفته باستان‌شناسان، این کهن‌ترین شاهد ازبه‌کارگیری ترکیبات شیمیایی در جنگ است و احتمالا در آن از ترکیب‌هایی نظیر سولفورو بیتومن استفاده شده است.

به نوشته روزنامه دیلی میل این شواهد مربوطبه ۲۰ جسد از سربازان رومی است که در جریان حمله سپاه ساسانی به دورائوروپوس – شهریدر حاشیه رودخانه فرات واقع در در سوریه امروزی- قصد داشتند با حفاری یک تونل بهمواضع دشمن شبیخون بزنند. اجساد این سربازان حدود ۷۰ سال پیش کشف شد ولی نحوه کشتهشدن اسرارآمیز آنها در این تونل کوچک تا کنون مشخص نشده بود.

به گفته سایمون جمیز هر چند اسنادی وجود دارد حاکی از به‌کارگیری دود وگازهای سمی در تونل‌ها توسط سربازان یونانی علیه رومیان است اما این مورد مربوط بهسپاه ساسانی تا کنون قدیمی‌ترین نمونه از به‌کارگیری مواد شیمیایی در جنگاست
مبنای اطلاعات ارائه شده در این مطلب تحقیقات اخیر یک باستان شناسبریتانیایی است به نام دکتر سایمون جیمز. روزنامه دیلی میل سپس می نویسد: «دکترجیمز محقق ارشد دانشگاه لیستر انگلستان اخیرا در یک اجتماع باستان شناسی در آمریکاتحلیل و پاسخ خود به این معما را ارائه داده است. وی معتقد است که این سربازان رومینه با شمشیر و نیزه بلکه بر اثر تنفس یک گاز سمی کشته شده‌اند چون هیچ نشانی اززخم‌های مرگبار در این اجساد پیدا نشده است

به نوشته روزنامه دیلی میلتفسیر سایمون جیمز از این واقعه که اواسط قرن سوم میلادی روی داده این است که: «سپاه ساسانی با حفر تونل قصد داشت دفاع این شهرک نظامی روم را در هم بشکند. درمقابل گروهی از سربازان رومی نیز با حفر تونل دیگری قصد داشتند به سپاه دشمن شبیخونبزنند. در یک مقطعی آنها با یکدیگر روبه‌رو شده و سربازان ساسانی با شعله ور ساختنفضای داخل تونل به رومی ها حمله کردند

روزنامه دیلی میل از قول سایمون جمیزمی‌نویسد: «سپاه ساسانیان از روش‌های مختلف و زیرکانه‌ای برای در هم شکستن دفاعشهرها استفاده می‌کرد و از جمله در شعله‌افکنی مهارت فراوان داشت. از قرار طی ایننبرد سپاه ساسانی برای جلوگیری از پیشروی رومی‌ها در تونل، دامنه آتش را با ترکیبشیمیایی سولفور و بیتومن گسترش می‌دهد که باعث تولید گاز سمی و خطرناکی می‌شود. سربازان رومی داخل تونل به فاصله کوتاهی بی‌هوش شده و سپس بر اثر مسمومیت شیمیاییکشته می‌شوند

به نوشته دیلی میل: «سربازان ساسانی از طریقحفر تونل نتوانستند دفاع شهر دورائوروپوس را در هم بشکنند ولی شواهد تاریخی نشانمی‌دهد که به هر شکل آنها در نهایت شهر را تصرف کرده و پس از نابودی رومی‌ها وآواره کردن ساکنانش این شهر برای همیشه فراموش شد

به گفته سایمون جمیز هر چنداسنادی وجود دارد حاکی از به‌کارگیری دود و گازهای سمی در تونل‌ها توسط سربازانیونانی علیه رومیان است اما این مورد مربوط به سپاه ساسانی تا کنون قدیمی‌تریننمونه از به‌کارگیری مواد شیمیایی در جنگ است.

پروکیپوس مورخ روم شرقی در موردجنگ‌های ساسانیان و رومیان می‌نویسد:
«برای تسخیر دژهای رومیان،سپاهان ساسانی زیر دیوار این دژها گودال می‌کندند، در این گودال‌ها که گاه با نقبدشمن که برای مقابله، کنده شده بود، روبرو می‌شدند، دوطرف می‌ کوشیدند با سوزاندنگوگرد، سربازان حریف را بیرون رانده و گودال را تخریب نمایند

*****************************************************

از سوی دیگر نشانه ها و نوشته های باستانی به خوبی نشان می دهند که ایرانیان باستان با روشهای پیشرفته  نگهداری از کالبد مردگان به روش مومیایی کردن آشنا بوده اند چنانکه در بخشهایی از این سایت یوفولاو نیز به شماری از یافته های باستانشناسان در این زمینه پرداخته شده است. به روشنی پیداست که این کار نیازمند به دانستن و آشنایی فراوان ایرانیان کهن با دانش شیمی به ویژه بیوشیمی و شیمی معدنی بوده است. بریا نمونه به این داستان تاریخی در این زمینه بنگرید:

 

آرامگاه انوشیروان

در قابوسنامه امیر عنصر المعالی آمده است:

بدان که چنین خواندم از اخبار خلفاء گذشته که مأمون خلیفه به تربت نوشین روان رفت آنجا که دخمه او بود.اعضای او یافت بر تختی پوسیده و خاک شده،بر فراز تخت وی بود .بر دیوار دخمه خطی چند به زر نوشته بود به زبان پهلوی،مأمون بفرمود تا دبیران پهلوی را حاضر کردند و آن نوشته ها را بخواندند و ترجمه کردند به تازی.اول گفته بود: تا من زنده بودم همه بندگان خدای از من بهره مند بودند و هرگز هیچ کس به خدمت من نیامد که از رحمت من بهره نیافت.اکنون چون وقت عاجزی آمده هیچ چاره ندانستم به جز آنکه این سخن ها بر دیوار نوشتم تا اگر کسی وقتی به زیارت من آید و این لفظها را بخواند و بداند و او نیز از من محروم نماند و این سخنها و پندهای من پای به رنج آن کس بود….

اما روایت دوم از نصیـحة الملوک امام محمد غزالی است:

مأمون دخمه کسری نوشروان را بازجست و باز کرد و چهره او را بدید همچنان تازه و جامه بر وی تازه و انگشتریِ انگشت وی یاقوت سرخ بود که هرگز چشم مأمون چنان ندیده بود و بر نگین نبشته بود که»به مه نه مه به»مأمون بفرمود تا جامه زربفت بر وی پوشیدند و خادمی از آنِ مأمون انگشتری را از دست او بیرون کرد و پنهان کرد.پس مأمون خبر یافت.خادم را بکشت و انگشتری برده باز در انگشت وی کرد و گفت این خادم ما را رسوا کرده بود تا قیامت بگفتندی که مأمون از انوشروان انگشتری باز کرد.

روایت سوم: در جاویدان خرد فارسی عنوانی هست به نام «دخمه شاهنشاه دادگر نوشروان» که مقدمه آن را به صورت روانتر و خلاصه می نویسم.

روزی در پیشگاه مأمون سخن از بزرگی و دادگستری و شکوه انوشروان بود و در خلال صحبت به میان آمد که انوشروان ایوانی ساخته(ایوان مدائن) که کسی همانند آن نتوانسته و ندیده..سخن به اینجا که رسید مأمون از حسادت فرمان داد تا آن را ویران کنند وگفت: نباید از پادشاهان پارس کسی باشد که کاری کند و تازیان نتوانند.وزیران او را پند دادند که نمی توان آن بنا را ویران کرد و اگر در خرابی آن ناتوان شوی شرمنده خواهی شد و مردمان می گویند مردی از پارس کاری کرد که همه تازیان خواستند ویران کنند ولی نتوانستند.مأمون توجهی به این گفته ها نکرد و به مدت یکسال و با صرف هزینه فراوان کارگران مشغول خرابی آن بنا بودند و خزانه تهی شد و ایوان مدائن پابرجا.تا اینکه روزی مأمون با وزیران خود گفت اکنون هیچ اثری از آن ایوان باقی نمانده است.وزیران گفتند چه می گویی آمده اند و میگویند هنوز بعد از یکسال نتوانسته ایم به بام ایوان برسیم و هنوز از آن یک خشت هم برداشته نشده است.

مأمون سخت متحیر می شود و تحت تاثیر قرار میگیرد و روزی همراه با سراپرده خود عازم مدائن شده از ویرانه های کاخ بازدید میکند و ضمن لغو فرمان قبلی خود بسیار علاقه مند می شود آرامگاه انوشروان را ببیند و آنطور که در جاویدان خرد نوشته شده، می گوید پیری پارسی بجوئید تا از او بپرسیم که دخمه پادشاه دادگر انوشروان کجاست؟؟))و پس از مدتی مرد سالخورده ای را می یابند که می گوید پدران او نسل اندر نسل مراقب و نگهبان دخمه انوشروان بوده اند و او را به حضور مأمون می برند ای پیر اندر نامه پارسیان خوانده ام که دخمه پادشاه دادگر بر کوهی است خواهم که بدانم آن کوه کجاست؟))پیرمرد ادعا می کند که کسی جز ما نمی تواند به آن دخمه وارد شود ولی در نامه انوشروان دادگر نوشته شده است که پادشاهی از تازیان به دیدن من خواهد آمد و نشانه ها داده و آنطور که من می بینم آن پادشاه جز تو کسی نیست و سپس نشانی و مکان آن کوه را به مأمون و همراهانش بازگو میکند که دخمه بر سر آن کوه است و از سنگ خاراست،زمینش از نقره پوشیده شد و بالای آن با طلا و گوهر همچون آسمان پر ستاره و تختی از مروارید آنجاست که شاهنشاه دادگر بر آن خفته است.

در نهایت مأمون و همراهانش با راهنمایی پیرمرد به دخمه می رسند و از اینجا عینا عبارات جاویدان خرد را نقل می کنم:

چون چشم مأمون به روی انوشروان افتاد بیمی به دلش اندر آمد و چنان پنداشت که زنده است فروتنی کرد و نماز برد.بر گوشه تخت بنشست و تا دیری بر وی می نگریست.روی وی هیچ گونه نگردیده بود از داروهایی که بروی کرده بودند و جامه باز شده بود.پس بفرمود تا آن جامه ها برداشتند و آن بیست جامه زربفت که برده بود و آن کافور بر آن ریختند و بر انوشروان افکندند و به زیر تخت مروارید ریختند و تخت را هیچ زیان و آزار نرسیده بود که آن را به کافور اندوده بود و دستار از زربافت بر سر وی باز بسته بود و سفیدی به ریش وی اندر آمده بود.مأمون چون روی انوشروان بدید بسیار بگریست.پس آنچه بر دستار نوشته بود بر خواند و اندر سطر اول نبشته بود که:

گیتی که یزدان کرد از من چه کوشش

ودر سطر دوم نوشته بود که:

زندگی که نبشته بر من چه کوشش

و در سطر سوم نبشته بود که:

گیتی که نه جاوید بر من چه رامش

و در سطر چهارم نوشته بود که:

شاید که نشاید دانست!

روایت چهارم:حسن واعظ کاشفی در اخلاق محسنی می نویسد:مأمون فرمود تا دخمه نوشیروان را بگشادند و بدانجا درآمد دید تازه در خاک خفته چنانچه شخصی در خواب خفته باشد و سه انگشتری در دست داشت،بر نگین هر یکی پندی نوشته.اول آنکه با دوست و دشمن مدارا کن.دوم در کارها بی مشورت خردمندان شروع منما.سوم رعایت رعیت فرو مگذار.در روایتی دیگر آمده که لوحی از زر بالای سر وی آویخته بود.بر آن لوح نوشته که:هرکه خواهد خدای او را بزرگ گرداند گو علمای زمان خود را بزرگ گردان و هرکه خواهد که ملک او بسیار شود صفت خود را بسیار ساز.مأمون بفرمود تا آن پندها را بنوشتند و آن خاک را به عطر آلوده سرش بپوشیدند.

حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده درباره نقش دخمه خسرو میگوید:خسرو بفرمود تا بر گورش بنویسند:هرچه از پیش فرستادیم ما را ذخیره است.

 

اما آرمان من از این همه زمینه سازی درباره کیمیا چیست؟

شاید پاسخ را بهتر است که در این باره اینگونه آغاز کنم که شاید این بخش را که می خواهم در این زمینه به آن بپردازم برای نخستین بار است که بر روی وب یا هر جای دیگری برای خواندن در دسترس گذارده می شود. داستان در زمینه ی یکی از دانشمندان و فرزانگان دیگر ایران زمین به نام شادروان » اسماعیل رایین» است. شاید کمتر کسی از خوانندگان این سایت با نام و کارهای ارزنده ی این دانشمند بزرگ ایرانی آشنا باشد و اگر هم کسی درباره این مرد بزرگ و آزاده بررسی ای کرده باشد دستکم باید بیشتر با دو کتاب ارزنده و بی همتای ایشان که یکی درباره ی تاریخ دریانودی ایرانیان است و دیگری در زمینه فراماسونری در ایران و پیشینه ی آن است آشنا شده است. اما داستان ما درباره این فرزانه از این جا آغاز می شود که این دانشمند بزرگ دارای رویه های بسیار رازامیزی در کتاب زندگی خود بود که حتی  از دید بسیاری از دوستان و آشنایان او هم پنهان مانده بود . من در این باره در هنگام پژوهش هایم  در سالیان گذشته با یکی از دوستان این مرد بزرگ آشنا شدم که می گفتند نزدیکترین دوست و یار غار و دوست گرمابه و گلستان استاد رایین بود و از زرتشتیان کرمان بود. او مردی بسیار کهنسال بود که همچون نامش «مهربان نیکبخت» بسیار مهربان بود اما از سویی بسیار سرسخت می نمود و نمی شد به این سادگی با او  برنامه ی دوستی ریخت و خودمانی شد.اما با هر سختی و دردسر و ترفندی بود این کار انجام گرفت و این مرد استوار و مهربان که راستی مرا در زمینه پژوهش درباره ناشناخته های ایران باستان دید به گرمی پذیرایم شد و از رازی سر به مهر پرده برداشت که می تواند برای خوانندگان یوفولاو بسیار چشمگیز باشد . ایشان این داستان پر رمز و راز را درباره استاد رایین از این جا آغاز کرد که :

استاد رایین در میانه های زندگی خود به دانش های نهانی و پنهانی(علوم خفیه) و انجمن های رازوری بسیار روی آورده بود و بسیار دوست داشت تا در زمینه آشنایی با انها بسیار بررسی کند و بیشتر بداند به ویژه یکی از آنها که شاخه ای از دانش رازوری بود و دانش «خشنوم» نام داشت و گروهی از زرتشتیان به نام «پیروان آذرکیوان» به آن گرایش داشتند. از این رو بر آن شد تا در این زمینه به جستجوی کسانی که در این زمینه اگاهی داشتند بپردازد یا اینکه کسانی را که در گروه باورمندان به مکتب آذرکیوان هستند را بیابد. در زمینه ی نخست از کسانی چون پورفسور عباس شوشتری مهرین که آگاهی های بسیار خوب و بالایی در زمینه فرهنگ ایران باستان و هند باستان داشت و نیز به ویژه از زرتشتیان بسیار می دانست کمک گرفت و نیز در زمینه دوم با کسانی چون من (مهربان نیک بخت کرمانی) که سالیانی چند را در میان پیروان آذرکیوان زیسته و به آنها باورمند بودم به کنکاش پرداخت. یکی از بخش های دانش  نهانی خشنوم  گونه ای کیمیاگری است که برخاسته از هنر جادویی کیمیاگری در ایران باستان به ویژه در روزگار ساسانیان است. در میان این کنکاش ها و پژوهش ها استاد رایین توانست برای گسترش زمینه ی پژوهشی خود به بخشی از نوشته های پهلوی کهن گنجینه ی نسخه های باستانی رازپژوهان آذرکیوان با روادید موبد بزرگ آنها دسترسی پیدا کند که در غاری زیززمینی در پیرامون یکی از کوهستانهای سر بر اسمان کشیده ی ایران از آنها نگهداری می شد. در میان این نسخه های کم مانند یا بی مانند استاد رایین به نسخه ای دست یافت که در زمینه ی دانش کیمیاگری در روزگار ساسانیان بود که روش ساخت ماده ای بسیار نیرومند با ویژگیهای چندگانه و جادویی را به دست می داد.

بر پایه ی نوشته ی این نسخه پهلوی کیمیاگران و داروگران ایران باستان به بودن سه گونه زر(=طلا)  در گیتی باور داشتند:

1-زر ناب یا همان طلای زرد که ماده و آخشیج گرانبها و دستمایه کار زرگران است.

2-زر اسپید: این زر با روشی بسیار سخت از طلای زرد به دست می آید به روش سایش و فرسایش در گیتی یا با دست در ابزاری که آن را زرساب می گفتند و در کارگاههایی که درست در زیر فرمان دربار شاهنشاهی ساسانی بودند زر ناب را در آن می ریختند و پس از سالها سایش در آن ابزار به همراه درآمیختن ان با اکسیرهای جادویی و سنگ کیمیا فرآورده ی آن گونه ای از زر نرم شده(پودری) بود که به رنگ اسپید (سفید) بود و از این ماده ی بسیار کمیاب و گرانبها که بهایی را نمی توانسته اند برای آن پیشنهاد دهند ابزارهایی جادویی چون تخت های روان(=تخت های پرنده) و … می ساختند. این ماده بیشتر دست ساز بود و کانسار آن در گیتی بسیار اندک بود.

3-زرنیش یا طلای سمی و زهرآلود که به آن زرنیخ هم می گفتند و بسیار به زر ناب همانند بود اما دارای ویژگی دوگانه ی دارویی در اندازه های اندک بسیار کشنده در اندازه ی بالا بود که داروگران بیشتر از آن بهره می بردند.

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

در یکی از دستورکارهای این نسخه پهلوی روشی پیشنهاد شده بود که در آن با درآمیختن این آخشیج های یاد شده با شنگرف می توانستند داروگران به داروهایی با کارکرد و ویژگی نوشداروی افسانه ای ایرانی دست یابند که می توانست مردمان را رویین تن سازد که هیچ پدیده ی کشنده و مرگباری نتواند به آنها آسیب زند و یا اینکه به مردمان نوشنده ی آن انوشیگی(=جاودانی) دهد که پیری و مرگ را سالهای سال به واپس (=تاخیر) اندازد و یا اینکه بیماری های بی درمان را درمان کند.

همچنین در این نسخه پهلوی نمونه هایی از کارایی این نوشدارو را در هنگام آزمودن آن که با کامیابی انجام گشته بود آورده بود. برای نمونه آورده شده بود که موبد موبدان آذرباد مهراسپندان در هنگام آزمایش «ور»(=گونه ای از آزمودن راستی دزونی یک فرزانه پرهیزکار که با ریختن روی یا سرب گداخته بر روی تن برهنه ی او انجام می گرفت که در پایان کار اگر آن فرزانه به راستی راست وپرهیزکار بود تندرست و بی هیچ گزندی از زیر گدازه های روی یا سرب بر می خاست) از این نوشدارو برای رویین تنی بهره برده بود و در پایان آن آزمایش مرگبار به تندرستی بیرون آمده بود.

یا برای نمونه ای دیگر آمده بود که در روزگار خسرو پرویز از سرزمینی ناشناخته ی کوهستانی در هندوکش*** تکه زری را به سنگینی 200 سیر(=940 گرم) ارمغان آوردند که از گونه ی زر اسپید بود و ویزگی های شگفت انگیز بسیاری داشت .این زر که به نام رزدست یا زرمشت افشار پرآوازه گشت چون موم نرم بود و به هر دیسه ای(=شکلی) در می آمد!

*** این نام هندوکش نام کهنی است که ایرانیان باستان بر روی رشته کوه هیمالیا ی امروزی نهاده بودند زیرا زیستن و فراز رفتن بر آن بسیار سخت و سهمناک بود. برای نمونه ای دیگر از این داستان را در کتاب «غررالسیر» ثعالبی (رویه 700) می بینیم که : آن زر نرم دست افشاری بود که از کانساری(=معدنی ) در تبت برای خسروپرویز بیرون آورده شده بود و آن توده ای بود از زر به سنگینی200 مثقال و به نرمی موم که چون در دست می فشردند از لای انگشتها به در آمده و جای انگشتان و پنجه بر آن می ماند و از آن تندیس ها می ساختند و … درخور نگرش اینجاست که این کشور تبت همان سرزمینی است که هیتلر و نازیها گروههایی را برا یافتن ریشه و بازماندگان نژاد آریایی به آن جا فرستاده بودند.و نیز در خور نگرش تر اینکه ساسانیان و به ویژه سامانه ی فرمانروایی آنها با آرین های زیونده در دل شهرهای پنهانی و زیر زمینی کوهستانهای تبت و پامیر و هندوکش در پیوند بودند.خواننده ی گرامی این دیباچه می تواند برای نمونه ای دیگر از این دست داستانها که مردمان شهرهای پنهانی کوهستانهای هیمالیا در روزگاران کنونی و سده های 19 و 20 میلادی نیز که گهگاه این دستاوردهای شگفت انگیز دانش و فرهنگ پیشرفته خود را به شماری از جستجوگران این فرهنگ ها نشان داده یا به عنوان ارمغان به آنها داده اند به کتاب هابی ارزنده ای که آقای اندرو توماس در این زمینه نوشته اند به ویژه به کتاب» اسرار آتلانتید یا گنج ابوالهول » ایشان به به دست توانای آقای الفت حسابی به پارسی برگردانیده شده بنگرند.

نیز در کتاب روضه الصفا(ج1-رویه های 799-800) در زمینه این زر مومی آمده:

یکی دیگر از چیز های شگفت انگیز خسروپرویز مشتی از زر بود که بی عمل آتش به هر ریختی در می آید….    رودکی نیز در سروده ای از این پاره زر یاد کرده:

با درفش کاویان و تاقدیس               زر مشت افشار و شاهانه کمر

در کتاب » تاریخ ناشناخته ی بشر»(رویه ی 226) درباره یافته ای باستانی از کشور تاجیکستان بر می خوریم که دارای ساختاری بسیار رازآمیز و پیشرفته بوده و دارای ویزگی های فیزیکی و شیمیایی بی همتا و ناشناخته که با این ویژگی ها ما را به یاد این پاره زر مشت افشار می اندازد، به ویژه آنکه در تاجیکستان یافت شده که در روزگاران کهن بخشی از ایران بزرگ بوده است و مردم آن ایرانی تبار و پارسی  زبانند.

در سال 1976 م در کنار رودخانه ی «وخش» در تاجیکستان چند تن از مردم ،چیزی  فلزی به اندازه یک مشت یافتند که شگفت بود و پرتوزا که هرگاه به آن دست می زدند، از آن اخگر (=جرقه) بیرون می جهید.دانشمندان روس آن را آزمایش کردند و این پاره ی آلیاژی آمیزه ای بود از سدیم(67.2 %) و لانتانیوم (10.9%) و نئودیوم (8.78%) و آهن و منیزیوم و اورانیوم هم که در آن پاره آلیاژ به خوبی دیده میشد. این پاره فلز راز آمیز از چند رویکرد شگفت آور بود . یکی اینکه از آخشیج های کمیابی مانند لانتانیوم و نئودیوم و اورانیوم و منیزیوم ساخته شده بود و دو دیگر آنکه دانه های فلز آلیاژی آن با چیدمانی چند صد اتمی (که ساختن چنین آلیاژی به دانشی همچون دانش پیشرفته و نوپای نانوتکنولوژی نیازمند بوده است!) در هم آمیخته شده بودند تا به گونه ی آلیاژی یکپارچه دیده شوند.بی گمان ساختن این پاره آلیاژ با این روش بوده که: زیر فشار سرمایش، آن هم در اندازه ی چند صدهزار اتمسفر می بایستی ریخته گری و قالب گیری شده باشد که امروزه هم چنین کاری برای دانشمندان بسیار دشوار است؟!!!

برای  نمونه ای دیگر از این دست از فلزها و یا ابزار هایی با آلیاژهای ناشناخته باز بر می گردیم به کتاب «دوران بی خبری» شادروان کیخسروی (چ2-رویه ی 202) که این نویسنده در این کتابش که تا کنون 3 جلد از آن به چاپ رسیده در زمینه ی یافته های شگفت انگیز باستانشناسی در ایران به ویژه در کردستان و به تاراج رفتن آنها به دست بیگانگان پزوهش نموده و من برای روشنتر شدن و واکاوی بیشتر آن من این گزارش خواندنی را به دو بخش دسته بندی کرده ام :

بخش یکم:  در دژ باستانی زیویه ی کردستان دستگاه شگفت انگیزی پیدا شد که به گفته ی یابندگانش از گونه ای فلز ناشناخته بود با اندازه ی 1*1.5*2 متر . هنگامی که ان را از زیر خاک بیرون آوردند بی درنگ در برابر هوا و آفتاب از هم پاشید و چندین تکه شد . این تکه ها یا قوطی ها به ریخت های هندسی مانند میله(=استوانه) و شش بر همسان(=مکعب) و ناهمسان(مکعب مستطیل) در اندازه های گوناگون در آمد که بزرگترینش به اندازه ی قوطی کبریت بود*.

*در اینجا می خواهم در زمینه ی دژ باستانی زیویه یا نام باستانی آن» آزی پییه» پیش درآمدی رادبرای دوستان به دست بدهم.از این دژ باستانی به عنوان الگوی نخستین یا نمونه ی پیش سازه ای سامانه ی تخت جمشید بازشناسی شده است که در کاوش های باستانی-بازرگانی این دژ در سال 1325 یادگارهای باستانی بی شمار و شگفت انگیزی از این دژ  یافته شد و به دست چپاولگران بیگانه افتاد وکه یافته ی شگفت یاد شده ی بالا تنها نمونه ای از آن بی شمار یادگار باستانی آن می باشد. می خواهم خواننده ی گرامی این بخش یکم گزارش کیخسروی را با گزارش زیر که درباره ی تونگوسکای سیبری است بخوانند و بسنجند و داوری کنند:

برخورد کیهانی تونگوسکا

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

به گزارش سرویس بین‌الملل «بازتاب»، یوری لافبن، پژوهشگر روسی و رییس موزه «شهاب‌سنگ تونگوسکا و اجسام فضایی»، از کشف دو میله فلزی سنگین توسط تیم تحقیقاتی خود خبر داد که مدعی است، ساخته دست بشر نیست.
روزنامه «
الشرق‌الاوسط» ـ چاپ لندن ـ با اعلام این خبر افزود: این دو میله در نزدیکی روستای «واناوارا» کشف شده است؛ یکی از این میله‌ها در عمق 5/1 متری و در میان جسمی یافت شده که متعلق به یک ستاره دنباله‌داربوده و میله دوم نیز در میان آهن قراضه‌های موجود در نزدیکی ریل راه‌آهن پیدا شده است.

پیش از این نیز روس‌ها در سال 1908 ادعا کرده بودند که در محل سقوط شهاب‌سنگ «تونگوسکا» در سیبری بقایای یک سفینه فضایی را یافته‌اند که ساخته دست بشر نیست.
ساکنان نزدیک به محل سقوط این شهاب‌سنگ، این منطقه را بدیمن می‌دانند، اما آنچه که موضوع را جدی‌تر می‌سازد، این است که دانشمندان نیز وجود برخی چیزهای بدیمن در این محل را نفی نمی‌کنند، به گونه‌ای که برخی از این دانشمندان می‌گویند، در یکی از مناطق نزدیک به محل مذکور در سیبری،
عقربه‌های ساعت کندتر حرکت می‌کند و این پدیده ناشناخته‌ای است که هنوز مطالعه و بررسی نشده است. مورد عجیب دیگر در این محل، مشاهده اشباحی است که به صورت آشکار حرکت می‌کنند.دانشمندان مذکور تصریح کردند، آنان با چشمان خود دیده‌اند، افرادی که از این محل عبور می‌کنند، به محض رسیدن به محل مورد نظر، نامرئی می‌شوند و نمی‌توان آنان را دید.

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

.: یکی از دانشمندان روسی می‌افزاید:

ساکنان محلی این منطقه تأکید می‌کردند که آنان پس از جنگ جهانی دوم، در اعماق رودخانه تونگوسکا، یک‌سری قطعات فلزی صیقلی یافته‌اند که دارای اشکال هندسی منظمی بوده و از ماده سیاه‌رنگ عجیبی ساخته شده است. سپس ما به رغم آنکه از آن زمان تاکنون، طبیعت دچار تغییرات بسیاری شده است، با این حال آغاز به جستجو کردیم و سرانجام یکی از این قطعات را یافتیم که شکل و رنگ آن با هر ماده خام دیگر فرق دارد.
دانشمندان زمین‌شناسی گمان می‌کنند که
این ماده، متعلق به یک سفینه فضایی بوده که ویژگی‌های مغناطیسی ندارد و قادر به تحمل گرمایی تا 3000 درجه و نیز تحمل برخورد با شهاب‌سنگ‌ها است.

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

این منطقه که قطعه مذکور در آن یافت شده و حدود 25 کیلومترمربع مساحت دارد، دارای ویژگی‌های خاص و استثنایی است. انسان در این منطقه نمی‌تواند بایستد، چون احساس می‌کند حلقه‌ای سر او را می‌فشارد. در این منطقه قانون حرارتی نیز صادق نیست، چراکه در روز دمای حرارت هوا به 30 درجه بالای صفر و در شب به 7 درجه زیر صفر می‌رسد، به گونه‌ای که آب یخ می‌زند. سطح پرتوافکنی نیز در این منطقه نسبت به دیگر مناطق 12 الی 15 درصد کمتر از میزان طبیعی‌اش است.
این دانشمند روسی معتقد است، سفینه فضایی منهدم‌شده، از روی زمین بلند شده است.
وی می‌افزاید: این سفینه در 30 ژوئن سال 1908، یعنی زمانی که انسان هنوز سفینه فضایی نداشت برای منهدم کردن یک ستاره دنباله‌دار 200 میلیون تنی بلند شده و آن را در فضای سیبری منهدم کرده، به این ترتیب حیات بشر را نجات داده است.
لافبن در پایان می‌پرسد:
آیا این مخلوقات غیربشری خودشان را فدای انسان کرده‌اند؟؟
گفتنی است، عکس‌های گرفته‌شده از محل این انفجار 8 حفره بزرگ را نشان می‌دهد و مقادیر متنابهی نیز اریدیوم ـ که یک ماده فضایی است ـ در این محل کشف شده است.

آیا کاوشگران تاراجگر در دژ زیویه کردستان نیز همچون تونگوسکا با یافته هایی از دسته ی ابزارهای پیشرفته ی فرازمینی روبرو بوده اند؟ به دنباله ی این گزارش می پردازیم.

بخش دوم :… به هر روی دست های پلیدی در کار بود که نگذاشت راز این دستگاه گشوده گردد و دستکم گونه ی فلز آن آشکار گردد.کسانی که دستگاه باستانی را دیده بودند چنین می گفتند:

-دستگاه سازنده ی رنگ یا آزمایشگاه دارویی و اینگونه چیز ها بود و با باتری کار می کرده است.

-یک ماشین چاپ بود.

-رادیو اسراییل گفته بود که آمریکایی ها در زیویه دستگاهی مانند تلفن را یافته و ربوده اند.

-شاید فلز ناشناخته ی این دستگاه یکی از فلز های به جا مانده جدول مندلیف بوده است

****************************************************

دنباله ی گفتار پاره زرین دست افشار :

در دنباله این نسخه پهلوی ساسانی آمده که از بخشی از  آن زر نرم شگرف مایه ای برساختند چونان پنبه که بر رشته می شد و دوزندگان زرباف ایرانی از ان مایه ی پنبه گون، نخ های زرین رشتند و از آن ریسه های زرین جادویی دستمالی بسیار شگفت انگیز را برای خسروپرویز بافتند که چون پارچه ی ابریشم نرم و نازک بود و بسیار سپید و درخشان و با انکه از تار و پود زرین و از زر اسپید بافته شده بود چنان سبک بود که گویی از پر مرغان پرنده بافته شده است و خسرو پس از خوردن خوراک ها و خورش ها دست ها و لبهای خود را با آن پاک می کرد و هرگاه رنگ آن تیره می شد آن را در آتش می انداخت و پلیدی ها و پلشتی ها و آلودگی های ان در آتش می سوخت و این دستمال نسوز و شگرف سپید و روشن از میان آتش بیرون آورده می شد. در این زمینه نیز در مجمل التواریخ و القصص آمده که نام این دستمال شگفت «آذرشب» بود و دستار دست خسروپرویز بود و پس از چرکین شدن آن را در آتش افگنده و آتش چرک آن را می پالود اما دستار را نمی سوخت. اما نویسنده ی مجمل التواریخ را باور براین است که این دستمال را از موی سمندر بافته بودند که آشکارا پیداست که این نادرست است و موی خزنده ای که هرگز مویی بر تنش و پوستش نمی روید افسانه ای بیش نیست و برخاسته از ناآگاهی نویسنده مجمل التواریخ در این زمینه است و نوشته های دیباچه ی پهلوی ساسانی یاد شده درباره بافته شدن از ریسه های زرین و زربفت بودن آن درستتر می باشد.

در پایان ان دیباچه پهلوی نیز آمده بود که خسروپرویز بخشی از آن گنجینه ی زر اسپید تبت را به عنوان ارمغان به همراه انجمنی از فرستادگان ساسانی به سرزمین هند و دربار مهاراجه ی آن پولاکسین شاه دکن فرستاد به همراه دستور و روش کار با این زر جادویی که در نسخه ای به دو زبان هندی و پارسی نوشته شده بود و این نسخه ی پهلوی خشنومی از روی آن نسخه رونویسی و بازنویسی شده بود.

بررسی درستی یا نادرستی این داستان:

از دیدگاه دانشورانه و دانش امروزی این داستان بسیار درست می نماید. با نگرش به دانش های پایه و نوین امروزی به ویژه شیمی و فیزیک نوین به ویژه در زمینه ی دانش بسیار پیشرفته ی نانو تکنولوژی و بررسی و سنجش این داستان با شالوده های این دانش های نوین کفه ترازوی سنجش ما بیشتر به سود درستی این داستان ما را رهنمون می سازد. خود ماده ی زر یا طلا به دنبال پر بودن لایه های الکترونی بخش بیرونی اتمها دارای ویژگی های شگرف برجسته و بی همتایی می باشد که به ویژه در فرایند فراوری این عنصر در فرایندهایی که فراورده ی آن نانوذره های زر یا طلا می باشد این ویژگی ها بهتر خود را نشان می دهند که گروهی از آنها بسیار رازآمیز می نمایند. برای نمونه اگر شما نانوذره های زر را تا اندازه ی تک اتمی بتوانید فراوری کنید آنها با ویژگی هایی مانند ابررسانایی و پدید آوردن میدانهای کوچک ضدگرانشی پیرامون نانوذره های اتمی  و …. شما را شگفت زده خواهند کرد. دز این جا بد نیست در زمینه ی ویژگیهای کیمیایی زر نیز از زبان یکی از یادگارهای کهن ایران که همان کتاب نوروزنامه باشد نمونه بیاوریم:

«زر اکسیر آفتاب است و از ویژگی های این زر یکی آن است که دیدار وی ،چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند و دیگر آنکه مرد را دلاور کند و دانش را فزونی بخشد و سه دیگر آنکه ،نیکویی چهره ، افزون کند و جوانی ،تازه دارد و با پیری ،دیر رساند و چهارم خوشی را بیفزاید و یه چشم مردم،گرامی باشد…آورده اند که کودک خورد(=کوچک) را چون به دارودان زرش ،شیر دهند،آراسته سخن آید بر دل مردم شیرین آیدو به تن ،مردانه و دور دارد از بیماری غش و در خواب نترسد و چون به میل زرین چشم ،سرمه کنند از شب کوری و آب دویدن چشم بازدارد و در نیروی بینایی افزونی بخشد و پابنده های زرین (خلخال) چون بر پای بندند بر شکار دلیرتر و خرمتر رود و هر زخمی که به زر افتد ،زود به شود اما سر به هم نیاورد…. و به کوزه ی زرین آب خوردن از بیماری تشنگی باز دارد و دل را شادمانه دارد…»

(اندر یاد کردن زر زویه های  29 و 30)

و این زر اکسیر گونه باید همان پودر سپید طلا باشد که در یافته های نوین زیر به آن پرداخته ایم.

بررسی نمونه ها و گواهی های دیگر:

یافته های زیر نیز که به تازگی نمایان شده اند و بخشی از آنها در سایت یوفولاو و دیگر سایتها بازتاب یافته اند نیز می تواند ما را در این راه بررسی درستی یا نادرستی این داستان رهنمون سازد برای نمونه به این سه بخش زیر بنگرید:

پودر سفید طلا

 

ترجمه و تالیف:Legion1992

مقدمه:

چندی پیش در منطقه فینیکس واقع در آریزونا در کشور آمریکا، کشاورزی بنام دیوید هادسون به ماده ی سفید رنگی که در سرتاسر زمینهای زراعی اش گسترده بود مشکوک شد و مقداری از آنرا به آزمایشگاههای معتبر سپرد تا به او بگویند که این ماده سفید رنگ متشکل از چه مواد اولیه ای است. اما در عین ناباوری، پاسخ آزمایشگاه این بود:You Have Pure Nothing یعنی شما یک ماده ای دردست دارید که خالصاً هیچ چیز مشخصی که در جدول عناصر تعریف شده باشد در آن به چشم نمی خورد!
اما پس از چندی یک آزمایشگاه روسی به روش آزمایش آمریکاییها شک کرد و روش جدیدی را برای آنالیز این ماده ی عجیب پیش رو گذاشت که صحیح تر بود و بلاخره پرده ی جادویی کنار رفت و عنصر تشکیل دهنده رخ نمود.
این ماده شکل دیگری از اتم های طلا بود که بصورت یک نانو رشته (رشته ای از الکترونها که از پی هم قرار می گیرند و شکل یک تسبیح نخ شده را دارد) در آمده بود. نام علمی آن
ORME یا ORMUS مخفف Orbitally Rearranged Monotomic Element می باشد.
آزمایشات بعدی، اما، حیرت آورتر بودند. برای وزن کردن آن، یک پیمانه ی خالی را ابتدا وزن کردند و سپس مقدار مشخصی از این گرد سفید رنگ را درون پیمانه ریخته مجدداً وزن کردند و در عین ناباوری در تمام این توزینها، همواره وزن پیمانه+وزن گرد سفید رنگ از وزن پیمانه ی خالی “کمتر” بود! آزمایشی که چندین بار تکرار شد و همواره یک پاسخ را ارائه می داد. گویی که 40 درصد از جرم این ماده در جهان ما و 60 درصد دیگر آن در جهانی موازی با جهان ما سیر می کند.
نکته ی مهم زمانی به چشم آمد که محققان، پیمانه ی لبریز از ماده سفید رنگ را حرارت دادند و مشاهده کردند کهدر حرارت بسیار بالا وزن پیمانه به سمت صفر گرم سوق پیدا کرد. یعنی “با حرارت دادن به این ماده، می توان جاذبه را دفع نمود”.
ناسا با بهره گیری از این ترکیب جدید طلای بسیار ناب (
The Pure Gold) توانست ماده ی جدیدی اختراع کند با نام آیروژل (AeroGel) که به خودی خود از هوا سبک تر است و فرم خالص آن می تواند در هوا شناور باشد و همچنین با حرارت دادن به آیروژل، این ماده می تواند وزنهایی بیش از وزن خود را نیز در هوا معلق نگاه دارد. ناسا از این ژل در تحقیقات گسترده ای بهره می برد. (در ویکیپدیا جستجو کنیدAeroGel )
اما چندی پیش، در “صحرای سینا” (علاقه مندان به آثار سیچین توجه فرمایند) معبدی متعلق به راهبان مصر باستان کشف شد که درون آن آکنده بود از پودری سفید رنگ! آزمایش این ماده نشان داد که شباهت زیادی بین این پودر تازه کشف شده با نانو رشته ی طلا وجود دارد. مصریان باستان به این ماده “مفکات” می گفتند و راز تهیه آن در دست راهبان مقدس بوده است.

 ترکیب مفکات با حرارت می توانسته بی وزنی را بهمراه آورد و شاید راز چگونگی ساخته شدن اهرام عظیم مصر در همینجا نهفته باشد.
به این نکته توجه کنید: نام تمام اشکال هندسی (چه به فارسی و چه به لاتین) مستقیما به شکل هندسی آنها اشاره می کند. مثلاً دایره از دوار بودن می گوید، مثلث از سه ضلعی بودن. اما در این بین نامی که برای شکل هندسی “هرم” در نظر گرفته شده یک استثنای عجیب است. هرم در لاتین
Pyramid ترجمه شده که از ترکیب دو کلمه ی Pyro بمعنی “آتش” و Amid بمعنی “گرفته شده” تشکیل شده است. بنابراین Pyramid یعنی Fire Begotten یا از آتش گرفته شده!!! حتی اسم عربیِ “هِرم” نیز از ریشه هُرم بمعنی حرارت و داغی گرفته شده و اشاره ای به شکل هندسی آن ندارد.

علاقه مندان به پیگیری این مطلب می توانند به آدرس graal.co.uk/whitepowdergold.html مراجعه و یا در گوگل White Powder Gold را جستجو نمایند.

 

همانگونه که کتاب «اسرار گمشده صندوقچه مقدس» اثر لارنس گاردنر اشاره دارد، اخیراً توجه دانشمندان به این عنصر مرموز معطوف شده است که در جدول تناوبی عناصر یافت نمی شود.

این پودر سفید رنگ غیر محسوس که از خانواده فلزاتی همچون طلا و پلاتنیوم بدست می آید، عنصری مونوتومیک (ساختاری از ماده که از اتمهای واحد تشکیل شده است) خوانده می شود. آنچنانکه این ماده توسط کاشف آن، دیوید هادسون، در سالهای دهه ی 1980 Orme نام گذاری شد که مخفف OrbitallyRearrangedMonatomicElement (عنصری که اوربیتال آن بصورت تک اتمی بازچیده شده باشد) می باشد. بصورت عمومی و تجاری نام Ormus یا M-State برای این پودر سفید رنگ پذیرفته شده است.

ثقل سنجی حرارتی نشان داد که این ماده در حرارت بالا شروع به بی وزن شدن می نماید تا جایی که حتی می تواند در هوا شناور شود. حتی در شرایط خاصی این پودر سفید طلا می تواند به خاصیت ابر رسانایی برسد و یا در ابعاد دیگر عالم طنین ایجاد نماید.

در اسطوره های یونان باستان تلاش برای یافتن این ماده بصورت «افسانه پشم طلایی» تجلی یافته، در حالیکه در کتاب مقدس می توان رد این ماده را در داستان مربوط به صندوقچه ی عهد (که به دستور خدا توسط موسی در صحرای سینا ساخته شد و نهایتا به معبد سلیمان در اورشلیم منتقل شد) جستجو نمود. در بین النهرین باستان نیز از این پودر سفید رنگ یاد شده و نام آن شم-آن-نا یا «سنگ آتش» بوده است، درحالیکه مصریان به آن «مفکات» (mfkzt) می گفتند و اسکندر نیز آنرا با نام «سنگ بهشت» می ستود.

این پودر «سنگ آتش» رازآلود، بعنوان یک ماده خوراکی و به شکل نان های مخروطی و یا بصورت معلق بر سطح آب، به پادشاهان و فراعنه اختصاص می یافت. این ماده بعنوان غذایی برای «کالبد اختری» شناخته می شد که استعداد رهبری، آگاهی ذاتی، ادراک و فراست را در نزد شاهان و رهبران ارتقا می داده است. همچنین به تازگی ارتباط مابین این ماده جادویی با راز طول عمر نیز مکشوف گشته است.

امروزه، کمپانی های متعددی در حال تولید محصولاتی هستند که بر پایه مواد M-State بنا شده اند. برخی از طلا بعنوان فلز پایه بهره می برند، و برخی دیگر نیز از مشتقات پلاتنیوم که از رسوبات کف دریاها و یا منابع زمینی ای همچون دهانه های آتشفشان ها و یا محل برخورد شهاب سنگها استحصال می شود بهره می برند. از آنجاییکه روشهای متداول آنالیز مواد فلزی، برای شناخت M-State ها نا مناسب و نا کارآمد است لذا می توان گفت که هنوز بسیاری از تواناییهای این ماده در پرده ی ابهام باقی مانده است.

فیلسوف قرن هفدهم، ایرنائوس فیلالِتِس (فردی که مورد احترام آیزاک نیوتن، روبرت بویل، الیاس اشمول و دیگر اعضای کالج سلطنتی بریتانیا در عصر خود بوده است)، اثری را در سال 1667 نگاشت با نام «راز، بر ملا شد». وی در این مقاله به بحث پیرامون «سنگ فلاسفه» می پردازد که تا آن زمان به اشتباه به «هر ماده ای که فلزات را به طلا تبدیل کند» گفته می شد.

فیلالتس مستقیماً به اصل موضوع می پردازد و آنچنانکه از اسناد می توان فهمید، وی سنگ فلاسفه را خودِ طلا می داند و اعلام می کند که به خلوص رساندن طلا می بایست تلاشی باشد که فلاسفه به انجام می رسانند. او می افزاید: » سنگ ما چیزی نسیت جز طلا که به بالاترین درجه خلوص و لطافت (نرمی) رسیده باشد. بدان سنگ می گوییم چراکه خواص ذاتی آن اینگونه نشان می دهد؛ این ماده جلوی آتش را می گیرد همانطور که مابقی سنگها نیز اینچنین می کنند. در گونه ی خود این ماده همان طلا است، اما خالص تر از هر خالصی؛ این ماده ای جامد و نسوز است همانند سنگ، اما شکل ظاهری آن مانند پودری خالص و نرم است».

چند قرن زودتر در سال 1416 شیمی دان فرانسوی، نیکولاس فلامل، می نویسد که وقتی فلز ناب در نهایت کمال آماده سازی شد، پودر عالی و سفید رنگِ طلا بدست می آید، که همان «سنگ فلاسفه» می باشد.

وقتی به مصر باستان باز می گردیم، ارجاعات بیشتری را به مفکات (mfkzt) باز می یابیم که به اماکن مقدسی در آن ناحیه اشاره دارند. یکی از این اماکن مقدس (نزد مصریان باستان) معبد کارناک می باشد و گنجینه ای متعلق به تاتموسیس سوم. در دیوار نگاره های معبد کارناک در قسمتی که مربوط به فلزات است، تعدادی شئی مخروطی شکل به تصویر درآمده است و در توضیحشان قید شده که این اشیاء از طلا ساخته شده اند اما نکته عجیب نام این اشیاء مخروطی شکل است:»نان سفید!». مشخصاً از این نان در مراسمی بهره برده می شد که مختص فراعنه بوده و آنان پس از پشت سر گذاشتن روزه ای 40 روزه با این نان مقدس روزه شان را باز می کردند و پس از این مراسم بوده که فرعون فرامین سالیانه خود را صادر می کرده است. تحقیقات بعدی ما نشان داد که این ماده ی سفید رنگ مستقیماً با افزایش ادراک و فراست و قوه ی مدیریت در ارتباط است چراکه پس از مصرف خوراکی آن توانمندی نیمه راست مغز را با توانایی نیمه ی چپ مغز برابر می گردد.

رد پای این پودر سفید را همچنین می توان از اسنادی که به اسکندر مقدونی باز می گردد جستجو نمود. همواره این داستان را از اسکندر شنیده ایم که وی بدنبال راز جاودانگی اقدام به سفر به بهشت نمود که بر اساس قراین بهشت در آنزمان سرزمین هخامنشیان، سرزمین اهورا مزدا، خدای نور و خرد بوده است. هدف وی یافتن «سنگ بهشت» بوده است که خواصی جادویی داشته از جمله افزایش عمر (جاودانگی). امروزه دانشمندان سرگرم مطالعه بر روی DNA انسان می باشند و ارتباطی را مابین پودر سفید طلا و طول عمر DNA یافته اند.

می توان خصوصیات پودر سفید طلا را به اینگونه بر شمرد:

1-      خاصیت ضد جاذبه در حرارت های بالا

2-      خاصیت ابر رسانایی در حرارت بالا

3-      اتصال کوانتومی به دیگر جهانهای موازی (QuantumEntanglement)

4-      عدم مشابهت با ساختار عناصر جدول مندلیف

5-      درصورت برهم خوردن ساختار رشته ای، با نوری بسیار درخشان منفجر می شود

6-      بدلیل ساختار اتمی تک رشته ای، امکان تبدیل این ماده به مواد دیگر وجود دارد

7-      درصورت مصرف خوراکی، افزایش کارآیی مغز انسان را در دو نیمه چپ و راست بدنبال دارد

8-      در صورت مصرف خوراکی، افزایش طول عمر DNA که متعاقباً طول عمر انسان را بدنبال دارد.

 

http://graal.co.uk/whitepowdergold.html

از دیدگاه بنده این یافته های نوین می تواند چیستی (=ماهیت) و مایه (=جنس) شماری دیگر از ابزار های شگفت انگیزی که در بارگاه شاهنشاهی ساسانی خسروپرویز بوده و نوشته های پهلوی ای چون دیباچه های «ماه فروردین روز خرداد» و …. از آنها با عنوان پارسی میانه ی » افدی های هژده گانه ی خسرو اپرویز»= شگفتی های هجده گانه خسروپرویز یاد کرده اند را شناخت و نشان داد که این ابزارهای جادویی همگی بایستی با ان پاره زر جادویی تبت در پیوند باشند. برای نمونه در نوشته های کهن آمده که کوزه ای جادویی در بارگاه خسرو دوم ساسانی بود که هرچند از آن آب یا نوشاب و می و باده و …. می نوشیدند از آن کم نمی آمد. نویسنده ی کتاب مجمل التواریخ و القصص (رویه 80) از آن با نام در خور اندیشه و پژوهش «کوزه ی ابری» یاد می کند و نیز در لب التواریخ (رویه ی 81) نیزآمده: خسرو پرویز کاسه ای داشتی که چون از آب تهی شدی ،بی آنکه کسی پر کند پر شدی؟!!!

اما راز چیستی و مایه (=جنس) این کوزه ی رازآمیز را رودکی سمرقندی بزرگ برای ما در سروده ای برگشوده و چنان که گمانه زنی کرده بودیم زرین بودن این جام یا کوزه ی شگفت که از آن در سروده ای یاد کرده است :

از آن کوز ابری باز کردار       کلفتش بسدین و تنش «زرین»

شاید گروهی از دوستان این گزارش های کهن را گونه ای افسانه و یا پیامد اندیشه بافی نویسنده ی این دیباچه بدانند اما گزارش  زیر همه ی این بدگمانی ها را در این زمینه از میان بر می دارد:

داستان کوزه ی سرد کننده ی آب

چند دهه ی پیش در آبادی قاپلانتوی کردستان یکی از روستاییان،کوزه ای بسیار زیبا و نازک پیکر(=ظریف) و نگاره دار را پیدا می کند و با خود به خانه می برد.هنگامی که در آن آب می ریزد، با اینکه در میانه گرمای تابستان بود آب کوزه در تنها یک پاس از شبانروز(=1ساعت) مانند آبی که در یخچال گذارده باشند ،سرد می شود.روستایی و دیگران از زود سرد شدن آب شگفت زده می شوند و چند بار آزمایش می کنند. سرانجام در می یابند که کوزه دارای ویژگی سردکنندگی است و آب را تا دو روز یکسره خنک نگه می دارد.داستان کوزه رازآمیز را یهودیان سقز می شنوند و آن را پانصد تومان می خرند اما گویا خودشان کوزه را به بهای پنجاه هزار تومان به سرکرده های بالاسری خود می فروشند و آشکار نیست که اکنون آن کوزه در کجاست؟ 

(دوران بی خبری  نوشته : رشید کیخسروی ج2 رویه ی 205)

به راستی آیا این کوزه ی گمشده که به سادگی بررسی های دانشورانه دانشمندان ایران زمین می توانست پرده از راز بسیاری از دانش بالا و ابزارهای شگرف و به راستی جادویی گونه ی ایرانیان باستان را آشکار سازد آیا همان کوزه ی یادشده جادویی اسکندر در شاهنامه ی فردوسی نیست؟ برای روشنتر شدن این پرسش به همانندی شگفت آور این گزارش بالا با گزارش کهنی که فردوسی از جام یا کوزه ی جادویی ای که در شاهنامه ی خود در بخش «آزمودن اسکندر،فیلسوف و پزشک وجام را» به دست داده و سروده بنگرید:

در شاهنامه آمده که اسکندر به جام رازآمیزی دست یافت که هرچه از آن آب می نوشیدند کاهش نمی یافت و در برابر آفتاب و آتش ،گرم نمی شد. و اینکه این چام با عنوان جام زرد در شاهنامه آمده که گمان زرین بودن آن را پیش می کشد.

وز آن پس بفزمود کآن جام زرد                      بیارند پر کرده از آب سرد

همی خورد هر کس از آن جام آب                زشبگیر تا بود هنگام خواب

بخوردن آب از پی خرمی                            زخوردن نیامد بدو در کمی

اسکندر از فرزانه ای پزسید:

که افزایش آب این جام چیست؟               نجومیست یا آلت هندسیست؟

چنین داد پاسخ که ای شهریار                 تو این جام را خوار مایه مدار

که در این بسی سالیان کرده اند              بدین در بسی رنجها برده اند

ز اختر شناسان هر کشوری                    ز هر جا که بد نامور مهتری

همه طبع اختر نگه داشتند                      فراوان بر این روز بگذاشتند

تو از مغنیاتیس گیر این نشان                   که او را کسی کرد آهن کشان

به طبع آن چنان هم شده آبکش               ز گردون پذیرد همی آب خوش

همی آب یابد چو گیرد همی                    ببیند به روشن دو چشم آدمی

نظامی گنجه ای نیز از این جام رازآمیز یاد کرده است:

بکرد نوش جامی ز یاقوت ناب                    کزو کم نگردد به خوردن شراب

چو در آب جام جهانتاب دید                        ز یک شربتش خلق سیراب شد

 

 

نمونه ی دوم:

قالیچه های پرنده در ایران

در افسانه های اروپایی، ساحران معمولاً سوار بر دسته جارو حرکت می کردند و مسافت های طولانی را طی می کردند. در فیلم ها و کارتون هایی که در این مورد ساخته شده است، چنین تصویری آشناست. اما در همین فیلمها و کارتون ها، همتایان شرقی ساحران را سوار بر قالیچه پرنده نشان می دهندکشف شواهد مستند از وجود قالیچه های پرنده در قرن های گذشته در ایران حکایت از آن دارد که خلفای اموی و عباسی در نابودی تکنولوژی ساخت قالیچه های پرنده نقش اساسی را ایفا کردند

فصلنامه ادبی فرهنگی ,استرالیایی مین جین (Meanjin Magazine) در شماره اخیر مطلبی را درباره راز قالیچه های پرنده درج کرده است که به گفته نویسنده از خلال مطالبی که در قلعه الموت ایران کشف شده است، روشن می شود. طبعاً درج این مطلب به معنی تأیید تمام مندرجات آن نیست، بلکه صرفاً اطلاع از روایتی در زمینه یکی از نمادهای اساطیری شرق است.
قرن ها پس از آن که قالیچه های پرنده تنها یک افسانه هزار و یک شبی تصور می شد، هنری بک، محقق فرانسوی، شواهد مستندی از وجود قالیچه های پرنده در ایران یافته است.

 

هنری بک در سرداب های زیرزمینی دژ قدیمی حشاشین در قلعه الموت، نزدیک دریای خزر، طومارهایی یافته است که شواهد جدیدی در مورد قالیچه های پرنده به دست می دهد

این طومارها که به طرز خارق العاده ای سالم مانده اند، در اوایل قرن سیزدهم میلادی توسط یک محقق یهودی به نام اسحاق(ایزاک) بن شریره نوشته شده است,حقایق تازه ای را در مورد ماجرای واقعی قالیچه پرنده هزار و یکشب ارائه می کند.
پس از آن که پروفسور جی. دی . سپتیموس، زبان شناس مشهور، این متون را از زبان فارسی به انگلیسی ترجمه کرد.کشف این دست نوشته های تاریخی جهان علم را دچار ستیز شدیدی کرد.

پس از ترجمه این طومارها از فارسی به انگلیسی توسط پروفسور جی دی سپتیموس، کارشناسان برجسته از سراسر جهان در یک گردهمایی شتابزده در مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی لندن به تبادل نظر در این زمینه پرداختند. کشف باک از سوی بسیاری ازمورخان که معتقد بودند این دست نوشته ها قلابی است، مورد حمله قرار گرفت. باک به خاطر تولد فرزندش نتوانست در این گردهمایی شرکت کند، اما پروفسور سپتیموس به دفاع از وی برخاست و گفت باید در مورد یافته های جدید به دقت تحقیق شود.

اکنون مؤسسه لئوناردو داوینچی در شهر تریسته در ایتالیا در حال تعیین قدمت این طومارها با استفاده از کربن است

بنا بر نوشته های بن شریره، حکام مسلمان متعصب آن زمان قالیچه های پرنده را وسیله ای شیطانی می دانسته اند و به همین خاطر دانش ساخت آن را سرکوب می شد و سازندگان آنها آزار می دیدند و هر گونه شواهد در مورد وقایع مربوط به آنها به طور نظام مند نابود می شد .هر چند قالیچه های پرنده تا اواخر قرن سیزدهم میلادی بافته و فروخته می شده اند، اما استفاده از آن در انحصار افراد خاصی بوده است که البته این مشتریان را غالباً افرادی تشکیل می دادند که جزو طبقه محترم به شمار نمی رفتند!

بنابر یادداشت های بن شریره، نخستین اشارات به قالیچه های باستانی در دو متن باستانی صورت گرفته است. یکی از این کتاب ها، مجموعه ای از ضرب المثل ها است که توسط شامشاد، وزیر نبوکدنزر پادشاه بابلی جمع آوری شده است و منبع دیگر، مجموعه ای از گفتگوهای باستانی است که توسط شخصی به نام ژوزفوس نگاشته شده است.

بر اساس نوشته های بن شریره، قالیچه های پرنده ای که می توانستند چند متر بر فراز زمین شناور باشند، نخستین بار توسط کیمیاگران و صنعت گران دربار ملکه صبا ساخته شد,در مراسم به تخت نشستن وی در سال ۹۷۷ قبل از میلاد، کیمیاگر دربار فرش های قهوه ای رنگ کوچکی را به وی نشان داد که یکی، دو متر بلند می شدند.

سال ها بعد وی یک قالیچه پرنده باشکوهی برای سلیمان فرستاد. این قالی که نشانه عشق بود، از جنس ابریشم سبز بود که پود طلا و نقره در آن به کاررفته و به سنگ های گران قیمت مرصع شده بود. طول و عرض آن به اندازه ای بود که تمام خدم و حشم سلیمان می توانستند روی آن جا بگیرند. سلیمان که سرگرم ساخت معبد خود در بیت المقدس بود، نتوانست هدیه را بپذیرد و آن را به درباریان داد. وقتی خبر این برخورد سرد به ملکه رسید، دلش شکست. هنرمندان سازنده قالیچه را مرخص کرد و دیگر گرد قالیچه پرنده نگشت.

سلیمان و ملکه بالاخره آشتی کردند اما هنرمندان آواره سال ها بی کاشانه بودند و نهایتاً ناچار شدند در سال ۹۴۳ قبل از میلاد در اطراف بغداد در بین النهرین ساکن شوند و همانجا کسب و کار خود را ادامه دادند.

بن شریره در یادداشت های خود به توضیح چگونگی کار این قالیچه های پرنده می پردازد، اما متأسفانه اکثر اصطلاحات و عبارات فنی به کار رفته در این قسمت قابل فهم نیست. اما از قسمت های قابل خواندن متن چنین بر می آید که قالیچه های پرنده هم مانند قالیچه های معمولی روی دار بافته می شده اند و تفاوت آنها با قالیچه های معمولی در مرحله رنگرزی بوده است.

این هنرمندان فرشباف ماده خاصی کشف کرده بودند که «از چشمه هایی در کوهستان به دست می آمد که دست بشر به آن نرسیده بود. وقتی این ماده در دیگی از روغن یونانی جوشان به شدت داغ می شد، در دمایی که بیشتر از حلقه هفتم جهنم بود، خواص ضدمغناطیسی پیدا می کرد».

با توجه به مغناطیس بودن کره زمین، وجود میلیون ها محور مغناطیسی که از قطب جنوب تا قطب شمال کشیده شده اند، قالیچه هایی که الیافشان به این گل آغشته می شد می توانستند از سطح زمین فاصله بگیرند. این فاصله با توجه به غلظت و میزان گل به کار رفته، از یک متر تا چند ده متر می رسید. محورهای مغناطیسی مانند ریل های هوایی عمل می کردند و قالیچه می توانست در امتداد این محورها پیش رود.

نیروی رانش در جهت خطوط مغناطیسی بود که به مانند ریل هوایی عمل می کردند. با وجودی که دروئیدهای (Druids) انگلیس و اینکاها در آمریکای جنوبی خطوط فی (fey-lines) را می شناختند، دانشمندان اخیراً دست به کار کشف خواص ویژه این خطوط شده اند.

براساس یادداشت های بن شریره، کتابخانه اسکندریه (که توسط بطلمیوس اول تاسیس شد ) تعداد زیادی از این قالیچه های پرنده را در اختیار داشته است و آن را برای گردش میان قفسه های مملو از پاپیروس کتابخانه، در اختیار مراجعه کنندگان به کتابخانه می گذاشته است. این کتابخانه که در یک زیگورات قرار داشته است، بیش از 40 هزار طومار خطی در اختیار داشته است که توسط سیصد نسل از کاتبان نگاشته شده بود. سقف این کتابخانه آن قدر بلند بوده است که بسیاری از مراجعه کنندگان ترجیح می داده اند به حالت شناور در هوا و روی قالیچه های پرنده مطالعه کند.

براساس یادداشت های بن شریره، ساخت قالیچه های پرنده در سرزمین های اسلامی به دو دلیل سرکوب شد:

نخست این که حکام متعصب مسلمان می گفتند بشر قرار نیست پرواز کند و قالیچه های پرنده باعث به هم خوردن نظم امور می شوند.
دلیل دوم بیشتر اقتصادی بود. بسیاری از اشراف و ثروتمندان عرب ثروت خود را مدیون گله های شتر و اسب خود بودند و دلشان نمی خواست چند صنعتگر فقیر و بی چیز با ساخت قالیچه های پرنده کسب و کار آنها را نابود کنند.

قالیچه های پرنده در زمان حکومت خلفای اموی و عباسی به شدت سرکوب شدند و در نهایت در سال 1226 میلادی و با حمله مغول به آسیای مرکزی، در هرات و بلخ و بخارا حمام خون به راه افتاد. مغول در جریان غارت و تاراج خود، چند قالیچه پرنده هم پیدا کردند و هنگامی که مردی به آنها گفت این قالیچه ها تیزروتر از اسب های پاکوتاه مغول هستند، چنگیرخان چنان از این توهین برآشفته شد که سر مرد را از تنش جدا کرد و دستور داد تمام قالیچه های پرنده قلمروی وسیعش را جمع آوری و نابود کنند

 

 

چنانکه دیدیم در این نسخه ی پهلوی هم آمده بود که از این آخشیگ ویژه که از تبت به دست می آمد در روزگار ساسانی برای ساختن تختهای روان نیز بهره می برده اند.

************************************************

بخش دوم :دانش کیمیا گری و داروگری و در ایران باستان:

در اینجا دوباره می خواهیم باز گردیم به کهنترین روزگاران،که شاید بتوان آن را به روزگار تاریخ داستانی و اساتیری نامگذاشت. در این جا من می خواهم که بار دیگر از» سه گانه ای» باستانی و رازآمیز رمزگشایی کنم . سه گانه ای که بی گمان ریشه در ایران مان و آیین کهن مان زرتشت که همان خروش آوای پیام او در همه ی درازنای تاریخ که تنها با سه نماد فراگیر پندار و گفتار و کردار آن هم در نیکویی دارد. سه فروزه ی اهورایی نیکی که شاید در هنگامی که زرتشت در هنگام درماندگی و نومیدی سر بر آسمان بر آورد و خروشید که:» …کام نموی زام؟…(=به پارسی: به کدامین سرزمین روی آورم؟) همچون سه گوهر شب چراغ راه رستگاری را به او نشان دادند… و این سه شاید همان سه گوهر شب چراغی باشند که «همای» مادر داراب به فرزند خود داد که از فر و فروغشان شب تاریک روزگار او را روشن می ساخت.چنانکه در داراب نامه نیز آمده:

«دارا» بدان غار در آمد و سنگ ها بر در غار نهاد تا کسی او را در نیابد و آن سه پاره گوهر که بر میان بسته بود ، را از کمر بگشاد و در پیش نهاد و آن غار تیره روشن گشت»  (داراب نامه رویه های 62و 78)

 و من آن را به روشنی نشان خواهم داد.

 شاید بتوان گفت که نخستین نشانه ها از دانش داروگری و نوشابه ی درمانی سازی یا همان هنر رازآمیز نوشدارو (=داروی نوشین=داروی بی مرگی) را بتوان در میان نوشته های اوستایی جستجو کرد . دانشی که بی گمان می بایست دارای مایه هایی از دانش کیمیا یا شیمی هم باشد تا بتواند در اندازه های یک دانش شیمی دارویی باستانی پا در کارزار مبارزه با بیماری ها دستکم تا مرز درمان یا در دست بالای آن نبرد با بیماری های مرگبار و کشنده و بی درمان یا نبرد با پیری و سستسی و ناتوانی و سرانجام مرگ که دنباله این رشته ی به پایان برنده ی زندگی هر جانداری است پا به میدان گذارد و کارایی داشته باشد.شاید بد نباشد که یادآور شویم که همه ی آنچه که در بالا گفته شد حتی امروزه نیز آرزویی بس شیرین اما دور و دراز و گاهی دست نایافتنی برای بیشتر دانشمندان امروزی است! در اوستا درباره نوشابه یا نوشدارویی رازآمیز به نام «هوم» و ساخته شدن آن بدست سه تن از فرزانگان کهن ایران چنین آمده:

 

یسنای نهـم

۳     ای هوم! در میان مردمانِ این جهان خاکی، چه کسی برای نخستین بار از تـو افشـره‌ای بـر گرفت؟ به او چه بهـره‌ای داده شد و کدامین کامیابی به او فراز رسید؟

۴    پس آنگاه آن هومِ پیرو نظام هستی و آن دور کننده مرگ گفت: در میان مردمان این جهان خاکی، برای نخستین بار «ویوَنْـگْـهان» از من افشره‌ای بر گرفت و به او این بهره داده شد و این کامیابی فراز رسید که برای او پسری زاده شد: جمشیدِ خوب‌رَمه، آن فروغمندترینِ آفریدگان، آن خورشید چهره، او که به هنگام شهریاری‌اش، جانوران و مردمان را همیشه نمردنی، آب‌ها و گیاهان را خشک نشونده و خوراک‌ها را کاستی‌ ناپذیر کرد.

۵    به هنگـام شهریـاری جمِ دلاور، نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود و نه مرگ، و نه رشکِ آفـریده دیو. هم پدر و هم پسر، هر یک به مانند پانزده‌ ساله‌ای به دیده می‌آمدند. در آن هنگامِ شهریاری جمِ خوب‌رَمه، آن پسر ویوَنْگْهان.

۶     ای هـوم! در میـان مردمـانِ ایـن جهان خاکی، چه کسی برای دیگر بـار از تو افشره‌ای بر گرفت؟ به او چه بهره‌ای داده شد و کدامین کامیابی به او فراز رسید؟

۷    پس آنـگاه آن هومِ پیرو نظام هستی و آن دور کننده مرگ گـفت: در مـیان مـردمان این جهان خاکی، برای دومین بار «آبتیــن» از مـن افشـره‌ای بر گرفت و به او این بهره داده شد و ایـن کامیابی فراز رسید که برای او پسری زاده شد: فریدونِ از خاندان توانا.

۸    او که بر اَژی‌دَهاک چیره شد؛ بر آن سه پوزه سه کله شش چشم، بر آن دارنده هزار گونه چالاکی، بر آن دیو بسیار نیرومند و دشمن نظام هستی، بر آن دشمن نظام هستی و تباه‌کننده جهان، بر آن نیرومندترین دشمن نظام هستی که اهریمن برای تباهی جهان پیرو نظام هستی و به پلیدی در این جهان خاکی بیافرید.

۹     ای هوم! در میان مردمانِ این جهان خاکی، چه کسی برای سومین بار از تـو افشره‌ای بـر گرفت؟ بـه او چـه بهره‌ای داده شد و کدامین کامیابی به او فراز رسید؟

۱۰   پس آنگاه آن هومِ پیرو نظام هستی و آن دور کننده مرگ گفت: در میان مردمان این جهان خاکی، برای سومین بار «اَتْـرَتِ» تـوانـاتـریـنِ تبار سام، از من افشره‌ای بر گرفت و به او این بهره داده شـد و ایـن کـامـیابـی فـراز رسـید کـه برای او دو پسر زاده شد: «اورْواخْـشَـیـه» و «گرشاسپ»؛ آن یک، داوری گذارنده داد (آییـن و قـانـون)، و دومی، جـوانی خـوش‌کردار، بلندگیسو و گُرزدار.

«اَتْرَت» یا در متن اوستایی«تْرَیتَه» نام پدر گرشاسپ است.

به گمان برخی محققان واژه اوستایی «گَـئِـسو» نه به معنای بلندگیسو، بلکه به معنای دارنده گیسوان چین‌دار یا  گیسوان بافته شده و یا گیسوان مجعد است.

۱۱   او که اَژدهای شاخ‌دار را بکشت؛ اژدهایی که اسبان را فرو می‌خورد؛ مردمان را فرو می‌خورد؛ آن زهرآلودِ زرد رنگ را، که زهرِ زردش به بلندی یک «اَرَش» پاشیده می‌شد.

عبارت‌ «زهر‌آلود زردرنگ» و پاشیده شدنِ زهر به بلندای یک «اَرَش» همگی در توصیف آتشفشان «تفتان» و گازها و مواد مذاب متصاعد از آن است. «اَرَش» واحدی برای اندازه‌گیری طول است که مقدار آن دانسته نشده است.

گرشاسپ به هنگام نیمروز بر پشتش و در دیگی فلزی، خوراک می‌پخت. آن زیانکار از گرما تفته و خْوی‌ریزان شد و از زیر دیگ در جَست و آب جوشان را فرو پاشاند. گرشاسپِ نریمان را هراس بر گرفت و خود را به کنار کشید.

۱۶   درود به هوم! هوم نیک، هومِ خوب آفریده شده، هومِ درست آفریده شده، آن نیکِ درمانگر، آن سر بر کشیده، نیک‌کردار و پیروزگر. زرینی با شاخه‌های نرم که افشره‌اش بهترین و شادمانی‌بخش‌ترینِ نوشیدنی‌ها برای روان است.‌

۱۷   ای زرین! فرا می‌خوانم سر زندگی ترا، فرا می‌خوانم توانمندی، درمانگری، فزایندگی، بالندگی، توانایی تن و همه گونه انـدیـشه‌ورزی تـرا. فرا می‌خوانم ترا تا به مانندِ شهریاری کامیاب شده و فرو کوبیده یورشگران و چیره شده بر دشمنان نظام هستی، به میان آفریده شده‌ها آیم.

۱۸   فرا می‌خوانم ترا تا یورش همه بدخواهان را فرو کوبم؛ دیوان و مردمان را، جادوان و پریان را، ستمگران و کَوی‌ها و کَرَپَن‌ها را، «اَشْموغانِ» دو پا و گرگ‌های چار پا را، و سپاه فریبگر و «پهن‌پیشانی» (؟) دشمن تاخت آورنده را.

«اَشموغ» (در ادبیات فارسی «آسموغ») نام دیو سخن‌چینی، فتنه‌انگیزی، دروغ و اختلاف‌افکنی میان دو کس است.

۱۹    ای هومِ دور کننده مرگ، این نخستین دهش را خواهانم از تو: زندگی بهترینِ پیروان نظام هستی را، فروغِ آرامش‌بخش را. ای هومِ دور کننده مرگ، این دومین را خواهانم از تو: تندرستی را. ای هومِ دور کننده مرگ، این سومین را خواهانم از تو: دور زیوی نیروی زندگانی را.

۲۰   ای هومِ دور کننده مرگ، این چهارمین را خواهانم از تو: مرا کامیاب و دلیر و شادمان، بر این زمین در آور تا یورش را در هم کوبم و دشمنان نظام هستی را فرو شکنم. ای هومِ دور کننده مرگ، این پنجمین را خواهانم از تو: مرا پیروزمند و فرو کوبنده در رزم، بر این زمین در آور تا یورش را در هم کوبم و دشمنان نظام هستی را فرو شکنم.

۲۱   ای هومِ دور کننده مرگ، پسشتر ما را از بوی دزد و پیشتر ما را از بوی راهزن و پیشتر ما را از بوی گرگ آگاه کن، پیش از آنکه کس دیگری بوی بَرد، ما پیش از همه بوی بریم.

۲۲   هـوم دلاورانِ تـازنـده اسب در پیکارها را نیرو و توانایی فرا می‌بخشد. هـوم به زنـانِ باردار پسرانـی نـام‌آور و فرزندانی پیرو نظام هستی فرا می‌بخشد. هوم به آنانی که به دلخواه خود به آمـوخـتن «نَـسْـک» می‌پردازند، فـرزانگی و خردمندی فرا می‌بخشد.

۲۳   هوم آنانی را که دیرگاهیست دوشیزه مانده‌اند، اگر از آن خردمند بخواهند، آنان را دامادی خوش‌پیمان فرا می‌بخشد.

۲۵   ای هوم! چه خوش است که به نیروی خود، شهریاری کامیاب شده هستی. چه خوش است که بسیار سخنان درست‌گفته می‌دانی. چه خوش است که برای سخنان درست‌گفته، بی‌نیاز از پرسیدن هستی.

۲۸   مـا را از آسیب ستمگران رهایی ده، منش جنگ‌خواهان را از ما دور سـاز، آسیب‌رسانانِ بـه ایـن خـانـه، بـه ایـن روستـا، به این شهر و به این کشور را پـریشـان کـن؛ بگیـر تـوان پـاهـای او را، بگیـر شنوایی گوش‌های او را و منش او را.

یسنای دهـم

۳     ای هوم! ستایش بر ابرها و باران، رویاننده اندام تو بر ستیغ کوه‌ها. ستایش بر ستیغ کوهی که تو بر آن می‌رویی.

۴   ای هوم پاک! ستایش بر زمینِ بهره‌ور و پهناور، آن بخشنده در بر گیرنده تو. ستایش بر سرزمینی که تو در آن رویانی، همچو سـرورِ خوشبو گیاهان و همچو نیک‌ْ گیاهانِ مزدا. ای هوم! رویان بـاش بـر فـراز کـوه‌هـا، بالنده باش در همه جا. تویی خاستگاه نظام هستی.

۱۱   پرنده‌ای پاک و کاردان، تو را به هر سو می پراکَند، بر ستیغ‌های «اوپائیری سَـئِـنَـه»، بر فراز «سْـتَـئِـرو سارَه»، بر گردنه «کوسْرو پَـتَـه»، بر پرتگاه «ویشْ پَـسَـنْ» و بر کوه «سْـپیتَـه گَـئونَـه».

اوپائیری سئنه، به معنای «فراتر از پرواز سیمرغ» و احتمالاً نام کوه‌های «هندوکُش» در افغانستان امروزی.
ستئرو ساره، به معنای «سر به ستاره کشیده»، جای این کوه دانسته نیست.
سپیته گئونه، احتمالاً همان «سفید کوه» در جنوب «هری‌رود» در افغانستان امروزی. جایگاه دو کوه دیگر نامشخص است.

۱۷    می‌ستایم همه هوم‌ها را؛ آنها را که رویانند بر فراز کوه‌ها؛ آنها را که رویانند در دره‌ها و در لبِ رودها؛ آن هوم‌ها که در بند و در گنجه زنانند. فرو می‌ریزمت از ساغری سیمین به ساغری زرین، نمی‌ریزمت بر زمین، چرا که تویی ارجمند و شکوهمند.

۲۰   توانایی باد بر جهان، درود بر جهان؛ بادا آکنده از گفتار آرام، جهان را؛ بادا کامروایی بر جهان؛ بادا فراوانی بر جهان؛ بادا آبادانی بر جهان.

این بند به راستی یکی دیگر از آرمان‌ها و آرزوها و نیایش‌های زیبای ایرانیان را عرضه می‌دارد که در آن نه برای خود و خانواده خود و شهر خود و کشور خود، بلکه برای همه جهان و جهانیان دعا و آرزو شده است.

۲۱   می‌ستاییم هومِ زرین شاخه را؛ می‌ستاییم هوم نوشیدنی فزاینده را؛ می‌ستاییم هومِ دور کننده مرگ را؛ می‌ستاییم همه هوم‌ها را.

آقای مرادی غیاث آباذی در زمینه هوم پزوهشهای ارزشمندی انجام داده اند که من در اینجا بخشی از آن ها را می آورم:

هوم در اوستا کارکردهای فراوانی دارد: او «دورَئوشَه» به معنای دوردارنده مرگ است. او بخشنده فرزند نیک، آورندهٔ توانمندی، تندرستی، فزایندگی، بالندگی، توانایی تن ، انـدیـشه‌ورزی و آورندهٔ صلح و آشتی و آرامش است. (برای آگاهی از تمام ویژگی‌های هوم در اوستا و سرودهای باشکوه ستایش آن به هوم یشت بنگرید).

«ودا»های هندوان نیز بخش‌های فراوانی در پیوند با هوم دارد و در بسیاری از سرودهای «ریگ ودا»، گیاه «سومَه» همراه با دل‌انگیزترین واژه‌ها گرامی داشته شده و ستوده شده است. سومه، نوشیدنی دوست‌داشتنی ایندرا (خدای بزرگ هندو) بوده و به او چابکی و توانایی می‌بخشیده است (ماندالای 4، سرود 26).

نام علمی هوم Ephedra major Host است (به دو حرف بزرگ در آغاز واژه‌های نخست و سوم- حتی اگر در ابتدای جمله نباشند- توجه شود). هوم از خانواده افدرا است و افدرین و مشتقات آن به فراوانی در ترکیب‌های شیمیایی آن و به ویژه در عصاره‌ای که در میله مرکزی ساقه‌ها وجود دارد، دیده می‌شود. این عصاره‌ در فصل بهار بی‌رنگ و شفاف است اما به مرور به زردی می‌گراید و در فصل زمستان و یا پس از خشک شدن به رنگ قهوه‌ای تیره می‌گراید. مهم‌ترین بخش گیاه که کارکرد دارویی- آیینی داشته و اکنون مصرف دارویی دارد، همین عصاره است. مردمان باستان با کوبیدن ساقه‌های هوم در هاون، افشره آنرا می‌گرفته و بصورت یک نوشیدنی خالص و یا همراه با شیر و افزودنی‌های دیگر می‌نوشیده‌اند. این عمل، کم‌کم شکلی آیینی به خود می‌گیرد و بعدها حتی بدون اینکه هومی در میان باشد، صرف کوبیدن هاون، عملی آیینی و دعوت مردمان به مراسم نیایش بشمار می‌رفته است. آقای محمد میرشکرایی- پژوهشگر مردم‌شناس- در گفتاری که هنوز منتشر نشده، نقل کردند که در منطقه‌ای دورافتاده در جنوب استان کرمان به بازمانده‌های نیایشگاهی باستانی برخورد کرده که درون آن آکنده از صدها هاون سنگی بوده است. به نظر می‌آید که «زنگ آتشکده» و «ناقوس کلیسا» که هر دو به مانند یک هاون واژگون با دسته آن هستند، گونه‌ای تحول یافته و دیگرگون شده از هاون کوبیدن هوم و کارکردهای آیینی آن باشد

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

 

«هوم» را در ناحیه‌های مختلف با نام‌های گوناگونی می شناسند: «ریش بز» و «اُرمَک» معروف‌ترین این نام‌ها است و در بسیاری مناطق کاربرد دارد. در دشت جوین خراسان و روستای آزاد ور «کُشْک» نامیده می‌شود. اما در بدخشان و شمال افغانستان، نام‌های «اَلْتَه» و «مادِرَخ» (به معنای «مادر درخت») و در هرات و نواحی غربی افغانستان، شکل اصلی آن یعنی «هوم» متداول است. مردمان ناحیه پَنجکَت/ پنجکنت در تاجیکستان آنرا «خوم» و مردمان یغناب و سرچشمه‌های رود زرافشان «شَرَپَّـه» یا «وَغنیچ» خطاب می‌کنند. آقای مجید مجیدی- اهل روستای غیلان در جنوب ازبکستان- می‌گوید که در نواحی شهرسبز و کتاب از ولایت قشقه‌دریا، نام اصلی «هوم» رواج دارد. در لرستان نیز- تا آنجا که شنیده‌ام- این گیاه را با نام «همیشه سُز» (به معنای همیشه سبز) می‌شناسند. به گفته خانم زهره صیادی- اهل زابل- نام هوم در سیستان نیز همچنان زنده است و «هوموک» خوانده می‌شود.

هوم و شیره یا افشره آن، خاصیت‌هایی دارد که موجب رویکرد مردمان به آن شده است. افدرین یا آندرنالین گیاهی موجود در آن خاصیت تسکین‌بخشی به هنگام درد دارد و نوعی مسکن طبیعی و نیرومند است. برخی پژوهشگران نیز گمان داده‌اند که منظور از دارویی که در داستان زایش رستم به یاری سیمرغ برای بیهوشی و شکافتن پهلوی رودابه بکار رفته، هوم بوده است. نوشیدن افشره هوم که طبیعتی سرد دارد، موجب نوعی سرخوشی و شادی و احساس توانایی بیشتر می‌شود. نوشیدن مقدار زیاد یا غلیظ از افشره هوم، موجب تنگی عروق، بالارفتن فشار خون و سرگیجه و خواب‌آلودگی شدید می‌شود.

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

برای تهیه افشره هوم، مقدار کمی از ساقه‌های تازه یا خشک آنرا با اندکی آب در هاون می‌ریزند و می‌کوبند. برای بهترین نتیجه، معمولاً کوبیدن را تا چند روز و با فاصله‌های چند ساعته تکرار می‌کنند. سپس عصاره به دست آمده را بار دیگر با میزانی از آب یا شیر رقیق می‌کنند تا نسبت نهایی نوشیدنی آماده شده، برابر با دو تا پنج در هزار باشد. یعنی دو تا پنج گرم ساقه هوم برای یک لیتر نوشیدنی نوشابه ی هوم.

بجز خاصیت‌هایی پزشکی و دارویی هوم، به گمان نگارنده چند ویژگی دیگر جالب آن موجب اهمیت و جایگاه خاص این گیاه در فرهنگ و باورهای ایرانی باستان شده است: هوم همواره در کوهستان‌ها و به ویژه در صخره‌های سنگی و بر فراز آنها می‌روید و می‌دانیم که کوه خود واسطه میان جهان خاکی و جهان مینوی یا سرای مردمان و سرای ایزدان و خدایان است. به ویژه که برگ‌ها و ساقه‌های هوم همواره رو به بالا و سر به آسمان کشیده هستند. هوم همواره بطور وحشی و خودرو می‌روید و هرگز نمی‌توان آنرا اهلی کرد و یا به جای دیگری منتقل کرد. در صورت جابجایی، بلافاصله می‌پژمرد و از این رو همواره آزاد و متکی به خود است. هوم همیشه سبز است و حتی در دل برف سرسبز باقی می‌ماند. هوم به‌رغم سرسبزی و آبدار بودن، به راحتی در شعله‌های آتش می‌سوزد و موجب بر انگیختگی و بر افروختگی شعله‌های آتش می‌شود. گذاردن هوم زرین و یا حتی هوم تازه و پرآب و سبز بر روی آتش، چونان است که انگاری بنزین یا الکل بر آتش افشانده شده باشد. در بارهٔ افشاندن یک نوشیدنی خاص بر آتش در تداول ایرانیان باستان، اشاره‌هایی در متون تاریخی در دست است.

هوم هنوز هم در باورهای مردم جایگاهی بلند دارد. سالخوردگان روستای آزاد ور خراسان (به ویژه خانواده برادران آزاد وری) که نگارنده افتخار داشت مدتی از محضرشان بهره برد، می‌گویند که باور دارند افشره هوم موجب افزایش توان فرزند‌آوری در زنان نازا می‌شود. آنان عصاره هوم را به این منظور به کمر و شکم زنان نازا می‌مالیدند (مقایسه کنید با ویژگی‌های فرزندآوری هوم در هوم یشت اوستا). آنان نقل می‌کردند که دلیل درس‌خوانی و باهوش بودن فرزندان روستای مجاور در این است که هوم در آنجا بیشتر است و کودکان روستا از شیر گوسفندانی می‌نوشند که هوم بیشتری خورده‌اند. آنان مشک‌های خود را در عصاره هوم می‌خواباندند و باور داشتند که این کار موجب برکت بیشتر مشک می‌شود. این مشک‌ها بر اثر هوم به رنگ قهوه‌ای زیبایی در آمده بودند. رنگ پایداری که تا سالیان سال و به‌رغم تماس دائمی با آب و مایعات، دوام خود را از دست نمی‌داد. کارکردهای هوم بیشتر از آن است که در اینجا به همه آن اشاره شود.

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

«می‌ستایم همه هوم‌ها را؛ آنها را که رویانند بر فراز کوه‌ها؛ آنها را که رویانند در دره‌ها و در لبِ رودها؛ آن هوم‌ها که در بند و در گنجه زنانند. فرو می‌ریزمت از ساغری سیمین به ساغری زرین، نمی‌ریزمت بر زمین، چرا که تویی ارجمند و شکوهمند. ای هوم!» (اوستا، هوم یشت).

 

نیز در شاهنامه می بینیم که افزون بر اینکه هوم در اوستا و نیز در نزد سالخوردگان روستاهای خراسان چنانکه در بالا نیز آمد نازایی را درمان می کرده و مادینه های نازا را زایا می کرده خود نوشابه یا افشره اش نیز دارویی بسیار شگرف و کارآمد بوده برای زایش زنان باردار و بهترین کمک و دارو برای هنگامه ی سخت و گاه مرگبار زایندگی و باربرزمین نهادن مادینه های باردار در هنگام زایمان است.

در کتاب های دینی زرتشتیان بزرگترین ویزگی ای که برای هوم یادشده است زایمان آسان و خوب می باشد. با توجه به وی‍گی آرامش دهندگی این گیاه و رانش زا بودن برای ماهیچه های زهدان زنان باردار روشن است که این گیاه در هنگامه های زایمان کاربرد داشته است. شاید بتوان یکی از نمونه های این کاربرد را در شاهنامه و زایش رستم یافت. آنگاه که رودابه، رستم را باردار است به دنبال بزرگی و پیل پیکری جنین رودابه تاب ندارد و ازهوش می رود.

تو گویی به سنگستم آگنده پوست

و گر آهنست آنکه نیز اندروست

چنان بد که یک روز ازو رفت هوش

از ایوان دستان برآمد خروش

  در این هنگام زال سیمرغ را به یاری می خواند. سیمرغ گیاهی به زال می دهد و از اوی می خواهد که رودابه را مست کند، سپس پهلوی مادر را بشکافند و نوزاد را به دنیا آورند (زایمان) و برای آرام کردن درد از گیاه آمیخته با شیر بهره برد.

 بیاور یکی خنجر آبگون

یکی مرد بینادل پرفسون

نخستین به می ماه را مست کن

ز دل بیم و اندیشه را پست کن

بکافد تهیگاه سرو سهی

نباشد مر او را ز درد آگهی

وزو بچه­ ی شیر بیرون کشد

همه پهلوی ماه در خون کشد

وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک

ز دل دور کن ترس و تیمار و باک

گیاهی که گویمت با شیر و مشک

بکوب و بکن هر سه در سایه خشک

داستان زایش رستم به خوبی نشان می دهد که از این گیاه در پزشکی بهره گرفته می شد و از دیگر سو نخستین شیوه ی زایمان به روش سزارین است.

در سفرنامه و پژوهش هنری لرد که در زمان صفویه در ایران و هند سفر کرده است می بینیم که چگونه لرد گزارش می دهد که در همه ی آیین»پراهوم»  از این گیاه بهره می بردند. یکی از آیین هایی که لرد از آن نام می برد اما امروزه روایی ندارد آیین پاک گردانیدن کودک تازه زاده شده است. وی گزارش می دهد که کودک نوزاده را به پرستشگاه می برند و موبد چند چکه از افشره ی  هوم به کودک می دهد و از خداوند خواستار پاکی کودک می شود.

به هر سوی بگذریم. من در این جا می خواهم باردیگر بازگردم به اوستا و آنجا که یسنا به سه تن از فرزانگانی که پیش از زرتشت افشره ی هوم را برساخته اند و پاداش این کار خود را نیز از یزدان پاک دریافت کرده اند را یاد می کند. این همان شاه کلید داستان ماست که در روزگاران پس از اوستا به گونه ای نمادین در زمینه ی دانش کیمیا یا شیمی کهن به آن بر می خوریم. برای نمونه من پژوهشی را در زمینه ی یکی از این مکتب های کیمیایی یا کیمیا بنیاد به نام مکتب هرمسی یا دین هرمسی انجام داده ام که در بخشی از آن با عنوان :»روش شناسی بازمانده ی آیین هرمسی» در زمینه ی ریشه های ایرانی و ناشناخته این مکتب چنین آورده ام:

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

هرمس را مردمان اروپا به لاتین تریس-مجستیا :

Hermes trice – majestia

 می نامند که این نام خود یادآور همان فرزانگان سه گانه اوستایی پیش از زرتشت است که اوسنا آنان را ستوده است و ریشه این پسوند نام هرمس که همان تریس(=به لاتین سه =3) و مجستیا که برگرفته از واژه ی ماژ یا مازیک که از ریشه مغ یا آیین مغانی می باشد و با مگی و مجیک از یک ریشه می باشندو یونانیان به فرزانگان یا دانشمندان و پیشوایان دینی ایران بیشتر این نام را به کار می بردند.

در شاخه ی باختری این دین هرمسی از سه فرزانه با عنوان هرمس یاد می شود که گستراننده ی دانش و فرزانگی بوده اند.از گواهی های برجای مانده ی باستانی چنین بر می آید که باورمندان به آیین هرمتیک «هرمس» را بنیادگذار دین خرد می دانسته اند:

RELIGION OF MIND

از این رو می توان گفت که آیین هرمس مانند دین زرتشت دین خرد و روشنایی است.اما با افسوس باید بگوییم که بن مایه های آیین هرمسی و آموزه های او در سرزمین افسانه ها و نمادواره ها گم گشته اند چندان که گفته می شود هیچ پیامبر یا بنیادگذار یکتایی هرگز با نام یا عنوان هرمس در روزگاران باستان نبوده است زیرا که هرمس یکی نبوده و بسیار بوده اند.فرزانگانی پرشمار و رازور که از سومر و میانردان گرفته تا در مصر پراکنده بوده اند. در آینده در بخش دوم این پژوهش و دیباچه من درباره این سه فرزانه ی رازآمیز و پیوندشان با ایران  و دانش اکسیر و کیمیاگری ایران باستان خواهم نوشت.

***************************************************

در بخش پیشین آوردیم که در زمینه ی کیمیاگری و دیگر دانشهای این چنینی کهن با سه گانه هایی راز آمیز روبرو هستیم و این سه گانه ها شاهکلید کنکاش رازکاوانه ی ما هستند.به ویژه از سه گانه ی فرزانگانی یاد کردیم که در پیوند با این آبشخور روزگار زرین دانش ایرانی بودند و ما همواره در درازنای تاریخ ایران چه در درون مرزهای ایران بزرگ آن روزگاران و چه در فراسوی مرز ها به ویژه در بزنگاههایی که به گونه ای با ایران و ایرانیان گره می خورده است به گونه ای با این سه گانه روبرو بوده ایم. برای نمونه نمادواره ی بسیار پر آوازه ی کیش ترسایی:

“سه ماگی/مغ” ی Three wise men/ Three Magi 

شاید بهترین نمونه در این بازتولید دنباله ی فرهنگ ایرانی در دین های بیگانه در این زمینه باشد.

سه مغ پارسی به دیدار مسیح نوزاد می روند کلیسای سن آپولینار Sant’Apollinare شهر راون  Ravenna ایتالیا- صده ی ششم میلادی

علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان
علم کیمیاگری و اکسیر جوانی و اکسیر حیات در ایران کهن و دنیای باستان

و گفتیم که «هرمس را مردمان اروپا به لاتین تریس-مجستیا :

Hermes trice – majestia

 می نامند که این نام خود یادآور همان فرزانگان سه گانه اوستایی پیش از زرتشت است که اوسنا آنان را ستوده است و ریشه این پسوند نام هرمس که همان تریسو مجستیا که برگرفته از واژه ی ماژ یا مازیک که از ریشه مغ یا آیین مغانی می باشد و با مگی و مجیک از یک ریشه می باشندو یونانیان به فرزانگان یا دانشمندان و پیشوایان دینی ایران بیشتر این نام را به کار می بردند. در شاخه ی باختری این دین هرمسی از سه فرزانه با عنوان هرمس یاد می شود که گستراننده ی دانش و فرزانگی بوده اند.از گواهی های برجای مانده ی باستانی چنین بر می آید که باورمندان به آیین هرمتیک «هرمس» را بنیادگذار دین خرد می دانسته اند.  گروهی از دانشمندان و تاریخنگاران باستان را باور براین بود که این سه فرزانه یا سه هرمس را با نام ایرانی زرتشت نیز می خوانده و می شناخته اند چندانکه گویی همان سه سوشیانت مژده داده شده از سوی زرتشت بزرگ پیامبر ایرانی آورنده ی دین مزداپرستی بوده و از این سه فرزانه در نوشته های کهن بابلی و یونانی با نامهایی مانند زراتوس و … یاد شده است. در این جا چنانکه خوانندگان گرامی می بینید ما با جشنواره ای از سه گانه های پر رمز و راز روبرو هستیم

به هر روی اینک می پردازیم به این سه فرزانه:

1-هرمس یکم:

این فرزانه پیش از توفان بزرگ سومری اوتناپیشتیم می زیست و نبیره ی کیومرث بود که در سززمین سومر می زیست.عبرانیان میانرودان و فلسطین (کنعان) او را «اخنوخ» می خواندند که بر گرفته از نام ایرانی «انوش»(=بی مرگ=جاوید) بود.نام او را به عربی ادریس می گفتند که از ریشه ی کهن سومری «درسه» برابر با آموزش بوده و از این رو می توان آن را به آموزگار برگردانید.این هرمس یکم یا انوش سومری نخستین کسی است که از فرازمینی ها یا همان هوشمندان بیگانه با عنوان باستانی «آفریدگان جهان فرازین» سخن گفته است و نیز از پویایی و رهپویی ستارگان و روند و آینه آنها در کیهان و سپهر گردون آگاهی داده و برای نیایش پروردگار جهان نیایشگاهها را بر ساخته است. او نخستین کسی است که دانش پزشکی را به مردم آموخته و در بازگو کردن هستی و چیستی و چند و چون آفریدگان خاکی و فرا خاکی ترانه ها سروده و به مردم خود آموخته و نیز از توفان و گزندهای آسمانی پیشگویی کرده و در صعیر مصر نخاب ها(=هرمها) و شهرها ساخته و براید پاسداری از دانشها از توفان بزرگ کاخهای بزرگی در مصر ساخت و همه ی دانش های آن روزگار را در سنگنوشته های آنجا بر جای نهاده و ابزار دانشی پیشرفته و را بر سنگ کنده و هم او بوده که نوشتن و آیین نگارش و دفتر را پدید آورد و دوختن جامه و پوشاک را به مردم آموخت و گویند سی دفتر آسمانی از سوی یزدان بر او فرود آمده است.از این کتاب ها می توان به کتاب راز های خنوخ یاد کرد که در ویکی پدیا چنین آمده:

رازهای خنوخ

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

رازهای خَنوخ که خنوخ اسلاوی هم نامیده می‌شود یکی از متن‌های دروغ‌نامیده (سودْاِپیگرافا) عهد عتیق است. این کتاب جزئی از ادبیات فرجام‌شناختی به‌شمار می‌آید و تاریخ نگارش آن را عموماً در اواخر سده یکم پس از میلاد می‌دانند. متن کامل آن تنها در ترجمه‌ها به زبان‌های اسلاوی باقی مانده‌است اما در سال ۲۰۰۹ اعلام شد که بخش‌هایی از این کتاب به زبان قبطی نیز یافت شده‌است که خود ترجمه‌ای از یک متن یونانی بوده‌است.[۱]

کتاب رازهای خَنوخ گزارش سفر شصت روزه خَنوخ، یکی از پیامبران پیش از توفان نوح، به آسمان‌هاست. خَنوخ پس از بازگشت، دیده‌ها و آزموده‌های خود را برای پسران و قوم خویش بیان می‌کند و آنان را اندرز می‏دهد. او پس از سی روز، دوباره به آسمان می‏رود «تا برای همیشه در آن‌جا بماند.»

کتاب رازهای خنوخ در محتوای خود جای خدا را در آسمان می‏داند که خَنوخ به حضور او بار می‌یابد و چهره او را مانند آهن گداخته می‏بیند.

پیشینه

هنگامی که دانشمندان یهود در سده یکم میلادی برای تعیین کتاب‌های الهامی خویش گرد آمدند، از نوشته‌های فراوانی که در آن روزگار رواج داشت، آنهایی را که به زبان یونانی نوشته شده بود، کنار گذاشتند، و بر ۳۹ کتاب، که به زبان عبری بود، اتفاق کردند. این مجموعه بعدا تَنَخ نامیده شد و مسیحیان آن را عهد عتیق نامیدند. کتاب‌هایی که رد شدند، دو دسته بودند: دسته اول، که اسفار مشکوک (اَپوکریفا) نامیده می‌شود، و دسته دوم که دروغ‌نامیده‌ها (سودْاِپیگرافا) نامیده می‏شود، و اعتبار کمتری داشته و هرگز در عهد عتیق قرار نگرفت. این نوشته‌ها که چند دهه پیش از میلاد، به دست برخی از یهودیان دانش‌آموخته پدید آمده بود، بر اثر بی‌توجهی اهل کتاب از میان رفت، ولی شماری از متون یا ترجمه‏های آنها در گوشه و کنار جهان باقی ماند و در سده‌های اخیر کشف شد، که ترجمه اسلاوی رازهای خَنوخ از آن جمله است.

منابع

  • توفیقی، حسین: کتاب رازهای خنوخ. در: مجله «هفت آسمان»، پاییز و زمستان ۱۳۷۸ – شماره ۳ و ۴.

1.     Andersen 2 (SlavonicApocalypse of) Enoch, a new Translation and Introduction in ed. JamesCharlesworth The Old Testament Pseudepigrapha, Vol 1 ISBN 0-385-09630-5 (1983), pag 94

کتاب‌ها

چندین کتاب منسوب به خنوخ است از جمله موارد زیر:

  • کتاب اول خنوخ
  • کتاب دوم خنوخ
  • کتاب سوم خنوخ
  • کتاب پنجاهه‌ها[۶](گفته می‌شود این کتاب انشاء خنوخ به صورت روح و نوشته موسی است)

همچنین نسخه‌ای از کتابی منسوب به خنوخ در غاری به نام قمران در نزدیکی بحرالمیت یافت شده‌است که اکنون در صومعهاسین نگهداری می‌شود. در این کتاب به داوری قوم اسرائیل توسط یهوه اشاره شده‌است. در نامه یهودا ،۲۰۰۰ سال پیش از کشف نسخه‌ای از آن در قمران، از این کتاب نقل قول شده و آن را آسمانی دانسته است؛ در حالی که برخی علمای یهود در درستی این کتابها تردید کرده‌اند. در کتاب مقدس چنین آمده‌است: «و خنوخ با خدا راه می‌رفت و نایاب شد، زیرا خدا او را برگرفت».[۷] لذا خنوخ پیش از مرگ به آسمان صعود کرده و جاودانه شده‌است. یکی از کتابهای خنوخ تحت عنوان «کتاب رازهای خنوخ» توسط حسین توفیقی ترجمه و منتشر شده‌است.[۸]

ادریس

برخی مفسرین، خنوخ را با ادریس در قرآن برابر دانسته‌اند و به روایت قرآن نیز ادریس بدون مرگ مانند عیسی به آسمان عروج کرده‌است: «و در این کتاب ادریس را یاد کن. او راست‌گفتاری پیامبر بود. او را به مکانی بلند فرا بردیم.»[۹]

 

از سوی دیگر با بررسی نوشته های تاریخی ایران در می یابیم که این انوش یا هرمس یکم باید همان شاهپیامبری باشد که در باره او چنین آمده است که :

در داستان ابومعشر بلخی و دژ سارویه ،او را سازنده ی ساختمانی نخابی مانند می دانند که در سپاهان (اصفهان) ساخته بود نا دانش های روزگار خود را در ان جا نگهداری کند.

گروهی دیگر بر این باورند که این انوش سومری همان ایزدگونه ی سومریان وبابلیان «انکی » می باشد.

منبع نوشته : http://antique-book-treasure.ir

درباره ی admin

2 دیدگاه

  1. سلام شما از هردری گفتی که دراخر برسی به این مطلب که پودر سفید طلا اصالتا ایرانیه.ولی با این چیزها دقیقا نمیشه چیزی اثبات کرد.ولی من مطلبی به شما میگم که به راحتی منشا اون رو ثابت میکنه غیر از من هیچ کس در ایران از اون خبر نداره…..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *