خانه / آثار تاریخی و بناهای باستانی / تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی،به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساخته‏ یهودیان یا ایرانیان؟

تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی،به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساخته‏ یهودیان یا ایرانیان؟

در این پست از سایت antique-book-treasure.ir تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی،به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساخته‏ یهودیان یا ایرانیان؟ را برای شما عزیزان قرار دادیم . در ادامه مطلب مقاله تخت جمشید را مشاهده خواهید کرد

تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی،به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساخته‏ یهودیان یا ایرانیان؟
تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی،به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساخته‏ یهودیان یا ایرانیان؟

تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی،به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساخته‏ یهودیان یا ایرانیان؟,نقد و بررسی مقاله تخت جمشید,آیا تخت جمشید و پاسارگاد ساخته یهودیان است؟,تحقیق و مقاله درباره تخت جمشید و پاسارگاد,تخت جمشید و سازه پاسارگاد

تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی،به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساخته‏ یهودیان یا ایرانیان؟

باستان‌گرایی و باستان‌ستیزی؛ دو روی یک سکه

در یکم و هشتم خرداد ماه، مطالبی با عنوان «تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید» و«پاسارگاد ساخته‏ی یهودیان یا ایرانیان؟» در پایگاه تحلیلی ـ تبیینی برهان منتشر شد؛ در این مقاله «حیدری‏ نیا» عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‏ی اسلامی بر آن شده تا با ارایه مستدلاتی به نقد و بررسی این دو مقاله بپردازد.

 گروه  برهان/ صادق حیدری‌نیا؛ در یکم خرداد ماه سال جاری، مطلبی با عنوان «تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید» در پایگاه تحلیلی ـ تبیینی برهان منتشر شد؛ نویسنده‌ی آن با دلایلی ابتدایی که پیش از این از سوی «ناصر پورپیرار» طرح شده و بارها مورد انتقاد قرار گرفته بود، به اثبات این مدعا پرداخته که «چگونه متخصصان تاریخی ارسال شده از طرف دانشگاه‌های غرب (در این‌جا دانشگاه شیکاگو) با جعل و دروغ درباره‌ی تاریخ پیش از اسلام ایران و دست کاری و فریب در ابنیه‌ی تخت جمشید و ساختن داستان‌های خیالی درباره‌ی آن زمینه‌های فریب قسمتی از جامعه را فراهم آورده‌اند.» نویسنده‌ی این مطلب، در بخش دوم یادداشت خود با عنوان «پاسارگاد ساخته‏ی یهودیان یا ایرانیان؟» که در تاریخ هشتم خرداد ماه منتشر شد، ادعا کرده که «آستروناخ در فاصله‌ی سال‌های 1340 تا 1343 در مجموعه‌ی پاسارگاد کاخ‌هایی ساخت و آن‌ها را به کوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه‌ی یهودیان هویّت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد.» در مدت کوتاهی این مطلب عیناً در چند پایگاه‌ و نشریه‌ی اصول‌گرا و چند وبگاه قوم‌گرا و تجزیه‌طلب منتشر گردید. مطلبی که در ادامه می‌آید نقدی بر این دو نوشته‌است که  با هدف انتقاد به جریانی خاص، نوشته شده است.

مقدمه

تاریخ کهن ایران زمین، مانند اغلب تمدن‌های دیرپای بشری، آکنده از نقاط تاریک و روشنی است که به دست خوبان و بدان این سرزمین پدید آمده است. برای هر قوم و ملتی، توجه و پرداختن به نکات برجسته و مثبت تاریخش، به همان میزان افتخار آفرین است که بیان تاریکی‌ها و نکات منفی آن، رنج آور. طی یک سده‌ی اخیر که دنیای غرب با ابزار قدرتمندِ رسانه، به کارزار فرهنگی وارد شده، همواره تلاش نموده تا از گذشته‌ی خود، تصویری آرمانی و زیبا ارایه نماید و در مقابل با همین ابزار توانا، به مصاف ملت‌ها و کشورهایی رفته که با  آن‌ها زاویه داشته است. در این میان، پیکان هنر و رسانه‌ی غربی، ایران اسلامی را طی سه دهه‌ی اخیر نشانه رفته است.

هجمه‌ی غرب به ایران، صرفاً روزگار معاصر و حوادث دوران انقلاب اسلامی را شامل نمی‌شده است بلکه رویارویی سنتی میان ایران (نماینده‌ی قدرت شرق باستان) و یونان و روم (نمایندگان غرب باستان) که یک هزاره به درازا کشیده بود، در روزگار معاصر با زبان و ابزاری جدید ادامه یافت. تا جایی که در همین یک دهه‌ی اخیر، هالیوود با ساخت چند فیلم پر هزینه نظیر اسکندر1، سیصد2 و شاهزاده‌ی ایرانی3، تلاش کرد تا با حمله به گذشته‌ی باستانی ایران، ریشه‌های کهن تاریخ و فرهنگ ایران زمین را تخریب و تحقیر کند. هرچند که در پیشینه‌ی تاریخ ایران، به سان هر سرزمین کهن دیگری نقاط تاریکِ تاریخی وجود دارد اما، در قیاسی ساده و مروری کلی میان تاریخ مشرق زمین و مغرب زمین می‌توان دریافت که این نقاط تاریک در تاریخ غرب به ویژه در گذشته‌ی باستانی آن بیش از هر سرزمین و ملت دیگری وجود دارد لیکن اینان به مدد تبلیغات و رسانه، تلاش می‌کنند تا کژی‌های خود را پنهان کرده و معایب دیگران را برجسته نمایند.

ایران، سرزمینی است که از گذشته‌های دور، مأمن اقوام و طوایف گوناگونی بوده که به رغم اختلاف لهجه، زبان، پوشش، آداب و رسوم و حتی مذهب، درکنار یک‌دیگر یک کل واحد و زیبایی به نام ایران را پدید آورده‌اند. با روی کار آمدن پهلوی اول، سیاست‌های ضد دینی رضاخان، موجب شد زیر لوای باستان‌گرایی، به قومیّت‌های مختلف به ویژه آذری‌ها ـ که در تاریخ معاصر ایران نقشی محوری و مهم در عرصه‌ی دفاع از میهن و مبارزه برای عدالت و آزادی ایفا کرده بودند ـ اجحاف شود. پس از سقوط رضا‌شاه، ظهور فرقه‌ی دموکرات، نخستین پیامد سیاست‌های استعماری او بود. این بار کمونیست‌ها با حمایت و دخالت مستقیم شوروی، مدعی رهایی مردم آذربایجان از سلطه‌ی نظام حاکم بودند.

هرچند که عمر این دولت نوظهور و برکشیده‌ی بیگانه به یک‌سال نرسید و پیوند عمیق مردمان دلیر این دیار و باورهای ریشه‌دار مذهبی آنان، فرصت را از دست مارکسیست‌ها سلب کرد اما فکر مسموم تجزیه‌طلبی را برای نخستین‌بار در اندیشه‌ی بخشی از جامعه ایجاد کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی، این جریان با استفاده از فضای باز سیاسیِ پس از انقلاب، مجدد هسته‌هایی را در بین قومیّت‌های ایرانی ایجاد کرد تا شاید به این ترتیب ضمن پاره پاره کردن ایران اسلامی، بتوانند به انقلاب ضربه بزنند. برافروختن آتش دشمنی و کینه در میان کردها، ترکمن‌ها و بلوچ‌ها، بخشی از اقدام‌های مارکسیست‌ها در نخستین سال‌های انقلاب بود. این توطئه‌ها هم با تلاش دلسوزان میهن و صرف هزینه‌های بسیار، پشت سر گذاشته شد.

در اواخر دههی 70 خورشیدی، یکی از بازماندگان حزب توده به نام «ناصر پورپیرار»، با استفاده از سوءِ تدبیر مسؤولان فرهنگی وقت، تلاش کرد تا همان اهداف ضد همفکران دیروز خود را این بار در پوششی فرهنگی و به بهانهی طرح مباحث به ظاهر علمی دنبال کند. پورپیرار، با تألیف و نشر کتاب «دوازده قرن سکوت»4 پا به این عرصه گذاشت. وی که از اعرابِ ایرانیِ خوزستان است، فاقد هرگونه تحصیلات دانشگاهی به ویژه سابقهی تحصیلی در رشتهی تاریخ است، از این رو آثارش مشحون از تناقضهایی است که به مرور زمان و با نشر کتابهای جدیدترش به چشم میخورد. ادعاهای پورپیرار در نفی گذشتهی باستانی ایران، در بین محافل کوچکی از فعالان دانشجویی با گرایشهای قومیّتی با استقبال مواجه شد. وی در بین سالهای 1380 تا 1385 بارها به دعوت همین تشکلها در دانشگاههای مختلف سخنرانی کرد البته در این سالها آثار متنوعی شامل مقالات الکترونیکی، کتاب و مقالات چاپی در نقد وی منتشر شده است.5

بهرغم تلاشهای گستردهی پورپیرار و همراهان اندکش، ادعاهای وی چنان بیاساس و متناقض بود که نتوانست راه به جایی ببرد و دو سه سالی است که خاک مهجوری بر آثار و دعاوی او نشسته است. در چنین شرایطی مطلبی با عنوان تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام «تخت جمشید» که در تاریخ 1/3/90 منتشر شد، با دلایلی سست به اثبات این مدعا پرداخته که «چگونه متخصصان تاریخی ارسال شده از طرف دانشگاههای غرب (در اینجا دانشگاه شیکاگو) با جعل و دروغ دربارهی تاریخ پیش از اسلام ایران و دست کاری و فریب در ابنیهی تخت جمشید و ساختن داستانهای خیالی دربارهی آن زمینههای فریب قسمتی از جامعه را فراهم آوردهاند.» نویسندهی این مطلب، در بخش دوم یادداشت خود با عنوان «پاسارگاد» ساخته‏ی یهودیان یا ایرانیان؟ که در تاریخ 8/3/90 منتشر شد، ادعا کرده که «آستروناخ در فاصلهی سالهای 1340 تا 1343 در مجموعهی پاسارگاد کاخهایی ساخت و آنها را به کوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقهی یهودیان هویّت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد.

هرچند که دربارهی ادعاهای پورپیرار و حلقهی کوچک او، نقدهای تاریخی زیادی نوشته شده است، لیکن در یادداشت حاضر، ضمن بیان آفتهای باستانگرایی و باستانستیزی برای هویّت و امنیّت ملی، برای تنویر افکار مخاطبان، نقدی هم بر ادعاهای بیاساس نویسندهی بینام و نشان آن ارایه شده است. نقد زیر در سه بخش ارایه میگردد:

بخش نخست ناظر به کلیّات قابل انتقادی است که در هر دو یادداشت نویسنده به چشم میخورد. بخش دوم و سوم هم به ترتیب ناظر به هر یک از دو قسمت از مطالب یاد شده است.

بخش نخست: نقدی بر روش و بینش نویسنده

  1. باستان ستیزی و مسألهی امنیّت ملی: همچنان که در ابتدای این مطلب توضیح داده شد، سیاستهای افراطی در عرصهی باستانستیزی، ثمرهای جز زدودن بخشی از تاریخ و هویّت ملی ایران در پی ندارد. وقتی طرح چنین مباحثی از سوی گروههای کوچک قومی مورد توجه و استقبال واقع میشود و کسانی که داعیهی جداییطلبی دارند، مروجان اصلی باستانستیزی در کشور میشوند باید در نشر چنین آثاری دقت بیشتری کرد. به بیان دیگر، باستان ستیزی از جمله سخنانی است که دشمنان این آب و خاک را به وجد میآورد. برای تبیین بهتر موضوع، ذکر یک نمونه خالی از فایده نیست؛ در کتاب «تاریخ چهارم دبستان» جمهوری آذربایجان، برای هویّت سازی و هویّت بخشی به سرزمینی که قرنها با نام قفقاز، جزیی از خاک ایران به شمار میرفته است، داستان کشته شدن کوروش در نبرد با قبیله ماساژتها را به نخستین رویارویی پارسها با ترکها تعبیر کرده و از آن با عنوان دراز دستی کوروش، پادشاه پارس یاد میکند که توسط ملکهی قوم ترک، کشته میشود. آنگاه در تداوم تاریخ سازیاش، از صفویان به عنوان نخستین حکومت ترک نام میبرد که مرزهای آذربایجان را تا آبهای خلیج فارس گسترش داد. در چنین فضایی، نفی تاریخ و هویّت کهن ایران، در واقع نوعی هم صدایی با تهدید کنندگان هویّت و امنیّت ملی میهن است.

  1. چرخشهای تردیدآمیز: تغییر روش ناگهانی طراح اصلی این ایده طی سالهای اخیر، قابل تأمل است. نخستین ورود پورپیرار به حوزهی تاریخ ایران، به واسطهی کتاب «از زبان داریوش» است که در آن خود را به عنوان ویراستار معرفی کرده و نامش را روی جلد کتاب در کنار نویسنده و مترجم توانای آن آورده است. پورپیرار در مقدمهای دو صفحهای که بر این کتاب نوشته، عصر هخامنشی را «مبشر راستی، برابری، آزادی و عدالت» معرفی کرده و آن را باعث غرور ایرانیان دانسته و نوشته است: «به یقین ارزش کتاب در بیان تمامی حقایق مربوط به آن دوران است و از خلال آن پذیرفته میشود که قدرت مدیریت و سازماندهی بنیان یک امپراتوری و نیز روابط ملی به کمک خرد جمعی چنان مستحکم شد که هنوز ایرانیان به جهان با همان ویژگیهای دیرین و نخستین خود، یعنی پندار، کردار و گفتار نیک شناخته میشوند.»6 نکتهی قابل تأمل دیگر آن است که این کتاب توسط خود پورپیرار (در انتشاراتی متعلق به وی) به چاپ رسیده است اما در فاصلهی اندکی پس از انتشار این کتاب، پورپیرار با نشر کتاب دوازده قرن سکوت منکر تمدن هخامنشی شد البته وی در چاپهای بعدی کتاب از زبان داریوش نام خودش را از روی جلد برداشت.

  1. چالشهای میراث فرهنگی ایران در سطح بینالمللی: در حالی که ایران در عرصهی جهانی با غارت میراث فرهنگی توسط دلالان غربی مواجه است که نمونهی بارز آن، مناقشه بر سر چندین هزار لوح گلی است که اطلاعات ارزشمندی از تاریخ اقتصادی عصر هخامنشی را در خود جای دادهاند و از قضا توسط همین باستانشناسان از خزانهی تختجمشید به شرط امانت از ایران خارج شده تا در دانشگاه شیکاگو روی آنها مطالعه شود. «پروفسور هاید ماری کخ»، نویسندهی کتابِ از زبان داریوش، بخش مهمی از اطلاعات ارزشمند خود را از همین الواح گلی استخراج کرده است. بیاساس خواندن تختجمشید و نفی کارکرد آن، در شرایطی که جمهوری اسلامی ایران، در تلاش است تا میراث به یغما رفته را بازگرداند و یک دادگاه آمریکایی با دستیاری یهودیان در صدد حراج آنهاست،7 چه معنایی میتواند داشته باشد. از سوی دیگر، طی یکصد سال اخیر مهمترین موزههای دنیا با آثار ارزشمند ایرانِ هخامنشی تزیین شده است (به ویژه آثار مهمی که هیأت باستان شناسی فرانسوی طی توافقنامهای صد ساله از شوش و نواحی آن کشف و ضبط کردند) تلاش برای بازگرداندن بخشی از این میراث که امروز مایهی درآمدی سرشار برای این کشورهای غارتگر شده، آیا تناسبی با چنین ادعاهایی دارد؟ در حقیقت تنها کسانی که از طرح چنین ادعاهایی سود میبرند همین غارتگران جهانی هستند.

 

بخش دوم: نقد و نظری برمطلبِ تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی به نام «تخت جمشید»

  1. عدم ارتباط بین عنوان و محتوا: نخستین گام در هر نوشتهی علمی و تحقیقی، وجود تناسب میان عنوان و محتوای یک مطلب است. متأسفانه نویسنده، از تیتری کاملاً سیاسی برای مطلبی به ظاهر تحقیقی استفاده کرده است و در عین حال تا پایان مقاله هیچ توضیحی نداده که اساساً جریان انحرافی ـ که پدیدهای نوظهور است ـ چه ارتباطی به تخت جمشید و حفاریهای نیم قرن اخیر آن دارد!؟ به نظر میرسد انتخاب چنین تیتری صرفاً برای جلب خواننده و تأثیرگذاری بیشتر بر ذهن او استفاده شده است. حال آنکه با چنین رویکردی در واقع میراث فرهنگی یک کشور، قربانی درگیریهای سیاسی شده است.

  1. چشمپوشی از منابع داخلی و پژوهشهای متعدد: نویسنده به گزاف مدعی است که: «اطلاعات کنونی ما محدود به دیدگاههای اساتید یهودی دانشگاههای غرب به ویژه دانشگاه «شیکاگو» است که امروزه ارزش و اعتبار علمی آنها کاملاً زیر سؤال است و ثابت شده که به جای تحقیقات علمی آزاد، به جعل تاریخ و دروغ نویسی مشغولاند و با سمبل سازیهای بیبنیان تلاش میکنند زمینههای تفرقه بین مسلمین را فراهم آورند.» وی که در چندجای مختلف بیاطلاعیاش از تاریخ و باستانشناسی را نشان داده است، مجموعه روایات متعدد مورخان قدیم دربارهی تخت جمشید را نادیده گرفته و تلاشهای باستانشناسان ایرانی طی چند دههی اخیر را هم انکار کرده و بر موضوعی تأکید میکند که برای هر آشنای به تاریخ، باورنکردنی است.

تخت جمشید با جلب توجه مسافران اروپایی از اواخر قرن نهم هجری (1470م) به بعد و شرح و طرحهای آنها از آن، خیلی زود ایران باستان را در جهان غرب مشهور کرد و نوشتههای بسیاری در توصیف آن آثار و شناخت هنر ایرانی پدید آمد. از راه همین توصیفات بود که خط میخی شناخته و رمزگشایی شد. نفوذ تخت جمشید در معماری چهل ستون اصفهان ــ که حتی نامش را هم از نام تخت جمشید در آن زمان گرفته است ــ به خوبی آشکار است و بر آثار دورهی قاجاریه، حتی بر قالی بافی و پرده بافی، تأثیر گذاشته است. مرحوم «علیرضا شاپورشهبازی» در مقالهای ارزشمند که برای دائرهالمعارف بزرگ اسلامی نوشته، ذیل مدخل تخت جمشید، به ردّپای این اثر در منابع اسلامی، سفرنامههای سیّاحان اروپایی و پژوهشهای جدید پرداخته است.8

  1. استناد به عکسهایی مبهم و بدون تاریخ: نویسنده با ارایهی چند عکس کوچک و مبهم، نتیجه میگیرد که آثار ایلامی ـ که اصالت بنای تخت جمشید به آن بوده ـ از این محوطه پاک شده تا یک تاریخسازی جدید صورت گیرد. در تصویر شمارهی (1) و تصویر بالا، سمت راست از مجموعه تصاویر شمارهی (3)، میتوان موقعیّت این بنای مورد ادعا را نسبت به صفهی تخت جمشید سنجید. این بنا کاملاً خارج از صفه با فاصلهای قابل توجه از آن قرار دارد. این نکته را میتوان از نمای ستونهای صفه که در دور دست دیده میشوند، دریافت. اما برخلاف ادعای وی، این حفاریها نه تنها موجب از بین رفتن این بنای قدیمی نشده بلکه، با دقت تمام، بقایای بنای معبدی در این نقطه از زیر خاک بیرون آمد که نه تنها ایلامی نبود بلکه کتیبههای یونانی آن نشان داد که این معبد پس از ویرانی تخت جمشید به دست اسکندر، توسط مقدونیها یا اشکانیان احداث شده است. از این رو کتیبههای آن به خط یونانی است و به جای «اهورا مزدا» نوشتهاند «زئوس مجیستوس» و به جای «میترا» نوشتهاند «آپولون و هلیوس».

«هرتسفلد» تصاویر متعددی به همراه گزارش باستانشناسی این اثر ارایه میدهد اما دور بودن این بنا از صفهی اصلی و کماهمیّتی آن نسبت به تخت جمشید موجب شده که نویسندهی محترم در سفر به تخت جمشید آن را نبیند و سپس ادعا کند که این بنا اساساً وجود ندارد.9 (تصویر الف) ضمن آنکه در یک تحقیق باستانشناسی ذکر تاریخ عکس، زاویهی عکس و منبع آن، برای هرگونه استنادی ضروری است.

تصویر الف: معبد فراتهدار (هرتسفلد: 1380، لوحه 84)

  1. تفاوت زیگورات با یک کاخ: یکی دیگر از شاهکارهای نویسنده، کشف این نکته است که تخت جمشید یک زیگورات بوده نه یک کاخ یا بنای هخامنشی! سپس با ارایهی تصویر کوچکی از زیگورات چغازنبیل سعی میکند که این دو را شبیه به هم نشان دهد اما در ادامه، زیگورات تخت جمشید را بنایی بابلی معرفی میکند! در واقع ایشان نمیداند که زیگورات چغازنبیل اساساً بنایی بابلی نیست! بلکه مهمترین بنای باقی مانده از پادشاه ایلامی «اونتاشگال» در «دوراونتاش» است که یکپارچه از خشت ساخته شده است. سپس در ادامه با ارایهی چندین تصویر نشان میدهد که این زیگورات بابلی! هیچگاه به اتمام نرسیده و از ابتدا ناقص بوده است. ممکن است برخی از آشنایان و صاحبنظران، بر این حقیر خرده بگیرند که چرندبافی در این حد چه نیازی به پاسخ دارد! اما از آنجا که ممکن است این سخنان، ذهن ناآشنایی را بفریبد، تناقضات آن را بازگو میکنم.

نخست آنکه زیگورات بنایی است هرمی شکل که هیچ شباهتی به یک بنای احداث شده روی صفهای وسیع را ندارد. زیرا زیگورات پلکانی به سوی آسمان است. زیگورات بنای خشتی توپُری است که سطح خارجی آن دارای پوششی از آجر است و فاقد هرگونه فضای داخلی است (تصویر ب) همچنین برخلاف ادعای نویسنده، زیگورات چغازنبیل را هم همین دانشمندان غربی یافتند و «رومن گیرشمن»، باستانشناس فرانسوی سالها با دقت به خاکبرداری و حفاری در آن مشغول شده و از قضا نتایج این کاوشها که تا نیم قرن بعد هم توسط گروههای خارجی و ایرانی تداوم یافت در چندین جلد کتاب منتشر شده است.10 در ضمن ثبت این بنای ارزشمند در زمرهی فهرست آثار میراث جهانی یونسکو، گواه دیگری بر توجه ویژه به آن است.

تصویر ب: زیگورات چغازنبیل (سمت چپ) و نمونک یک زیگورات

  1. تختجمشید بنایی کامل یا نیمهکار: نمایش عکسهای پراکندهای از تخت جمشید و استنباط این نکته که بنای یاد شده یک بنای بابلی و نیمهکاره است مانند این میماند که تکههایی منتخب از یک خمرهی شکسته، به گونهای کنار هم قرار گیرد که حاصل آن کاسهی سفالی کوچکی شود. نویسنده در فرضیه بافی خود به این موضوع فکر نکرده که الواح موجود در تخت جمشید و گزارشهای متعدد مورخان یونانی از این بنای عظیم را چگونه باید با ادعای خود تطبیق دهد.  

«داریوش» در چند کتیبه در تخت جمشید، در احداث این بنا اعلام میکند: «پیش از این در این مکان دژی وجود نداشت به خواست اهورامزدا من این دژ را ساختم… و من آن را استوار، زیبا و مقاوم ساختم.»11 البته ذکر این نکته ضروری است که صفهی تخت جمشید در گسترهای به وسعت 125 هزار متر مربع، در دوران داریوش، خشایار شاه و اردشیر یکم احداث شد و هر قسمت تاریخچهی خود را دارد. آثار تخت جمشید به چهار دسته تقسیم میشود، این دستهبندی طبق برنامهای منظم بوده است، چنانکه محوطه را به چهار بخش تقریباً مساوی تقسیم میکند:

1) در جنوب شرقی، «خزانه» واقع است که اصل آن ــ که بسیار کوچکتر بوده ــ ساختهی داریوش است و بعدها خشایارشاه در آن تغییراتی داده و آن را به صورت دژی مستطیل شکل درآورده است.

2) در ربع جنوب غربی، کاخهای اختصاصی داریوش (تَچَرَ) و خشایارشاه (هَدِیش) و بنایی نامشخص واقع است. «کاخ سه دری» یا «کاخ مرکزی» نیز که خشایارشاه آن را ساخته و اردشیر یکم تمام کرده است، درست در میان تخت جمشید قرار دارد. در جنوبِ حیاط تچر و در غربِ هدیش، «کاخ اردشیر یکم» بوده است که بعد از دورهی هخامنشی دژ مانند گشته است. در شرقِ حیاط هدیش و غربِ خزانه، «حرمسرای خشایارشاه» واقع است.

3) در ربع شمال شرقی صفّه، «کاخ صد ستون» (که خشایارشاه ساخت آن را آغاز کرده و اردشیر یکم بنای آن را به پایان رسانده) و دروازهی نیمه تمام حیاط شمالی آن و نیز جایگاه قراولان واقع است.

4) شمال غربی محوطه مشتمل است بر پلکان بزرگ دو جانبهی شمال غربی و «دروازهی ملل» یا «دروازهی خشایارشاه» (هر دو ساختهی خشایارشاه) و کاخ بزرگی که به آپادانا شهرت یافته و داریوش بنای آن را آغاز کرده و خشایارشاه کار آن را به اتمام رسانید. در مرکز صفّه، کاخ کوچک سه دری واقع است که به همهی کاخهای اطرافش راه دارد. ساخت این کاخ را نیز خشایارشاه آغاز کرد و اردشیر یکم کار آن را به پایان رساند.12

به این ترتیب آنچه از این مجموعهی عظیم در عکس نمایش داده شده، پیکرهای مربوط به یکی از دروازههاست که بنا به اجماع باستانشناسان، این دروازه تنها بخش ناقص بنای تخت جمشید است.

جزییات احداث بناهای تخت جمشید با مصالحی که هر بخش آن از گوشهای از امپراتوری هخامنشی آورده شده و گروه وسیعی از کارگران و صنعتگران با حقوق و دستمزدی مشخص به کار مشغول شدهاند، مفصلتر از آن است که بتوان در اینجا آورد اما برای روشن شدن سبک معماری بنا به چند نکته اشاره میشود. نویسنده تأکید دارد که این بنا بابلی است و با نمایش تندیس گاو در تصویر شمارهی (31) و سپس نمایش اسب در تصویر شمارهی (32) ـ که باز مثل نمونههای قبلی عکسها از دو قسمت مختلف برداشته شده و این نکته را میتوان از ستونهایی که در پسِ عکس شمارهی (31) حضور دارند، دریافت ـ چنین استنباط میکند که باستانشناسان تلاش کردهاند بنایی بابلی را ایرانی کنند! اما از این نکته غافل است که هرچند بسیاری از نمادهای بابلی، یونانی و… در این بنا حضور دارد اما در نهایت محتوای بنا با نگرش داریوش و خشایارشاه، هویّتی مستقل پیدا کرده است. در این بنا، برخلاف بناهای بابلی، شاهد صفی از شکستخوردگان نیستیم که با نهایت خواری و در شرایط اسارت، چون بندگان هدایا و خراج خود را تقدیم میکنند. بلکه نمایندگان ملل مختلفی که تحت حاکمیّت هخامنشیان هستند با نهایت احترام و در لباس مهمان، با آرایش بومی و رسمی خود، حتی با سلاح، همراه با میزبانی پارسی یا مادی برای اهدای هدایای خود به این بنای باشکوه پای میگذارند. هر چند که سبک تراش سنگها با الهام از معماری سارد، در دو بنای پاسارگاد و تخت جمشید به معماری یونانی نزدیک شده، اما برخلاف هنر یونانی، هرگز در این پیکرههای متعدد نقشی عریان از یک مرد یا زن مشاهده نمیشود. در حالی که یونانیان خدایان خود را هم برهنه ترسیم میکردند اما در این بنا صدها پیکرهی حجاری شده که همگی در پوششی فاخر از لباسهای مختلف نمایش داده شدهاند. نمونههایی از این دست که معماری تخت جمشید را از حیث محتوا کاملاً ایرانی میکند، بسیار است.13

  1. آثار نو یافته دردسری جدید پیش روی مدعیان دروغین: نویسنده در بخش آخر مطلب تختجمشید، مدعی میشود که «به اصطلاح متخصصین یهودی دانشگاه شیکاگو، برای سنگی معرفی کردن بخش خزانهی تخت جمشید، پایه ستونهایی از قسمتهای گوناگون تخت جمشید و همچنین معبد یونانی جنوب آن را به این قسمت منتقل کردند. به دلیل ناکافی بودن این پایه ستونها، اقدام به تراش پایه ستونهایی کرده و آنها را پایه ستونهای 2500 ساله معرفی نمودند.» بیان دو نکته در این باره خالی از فایده نیست. از آنجایی که در جای دیگری هم نویسنده به دنبال دیوار میگردد و بر این اساس میپندارد که چون دیواری سنگی به چشم نمیخورد پس بنای تخت جمشید ناقص بوده، باید به ایشان یادآور شوم که تخت جمشید بنایی از خشت خام بوده که بخشهایی از آن شامل صفه، پایه ستونها (در مواردی ستونها) و ورودی تالارها و در مواردی مثل کاخ داریوش، چارچوب پنجرهها از سنگ بوده است. فرسایش خاک هم موجب شده که فقط بخشهای سنگی این بنا باقی بماند و تیرهای چوبی ستونها به ویژه در تالار خزانه و تیرهای چوبی سقفها هم در آتش سوخته است و از قضا همانطور که داریوش میگوید چوب درختان سدر را از لبنان آورده تا در ساخت بنا استفاده شود، در همین حفاریها، ذغال سدر هم پیدا شد که افزون بر آنکه آتشسوزی بنا را تأیید میکند، با کتیبهی داریوش هم انطباق دارد.14 به همین ترتیب اشتباه دیگر نویسنده هم روشن میشود که خزانه اساساً بنای سنگی نبوده بلکه فقط پایههای ستون این بنا سنگی بوده است. 

تصوبر ج: پایه‌ستون مکشوف از کاخ هخامنشی (لیدوما) در نورآباد ممسنی؛ کاوش توسط گروه ایرانی

  1. یافتههای یک دههی اخیر و نقض ادعاهای نویسنده: وی با نمایش تصویر کلوزاپی از یک پایه ستون (تصویر شمارهی 33) مدعی میشود که این پایه ستون و شالی آن تازهتراش است! و دلیل این سخنش را تمیزی تراش سنگ عنوان میکند. خوشبختانه حفاریهای سالهای اخیر که این بار نه توسط فرنگیان و یهودیان که توسط دانشمندان و باستانشناسان جوان و مسلمان ایران انجام شده، حقایق مهمی را نشان میدهد. نخست آنکه در یک دههی اخیر چند بنای هخامنشی دیگر در نقاط مختلف ایران کشف و حفاری شده که شباهتهای فراوانی به معماری تخت جمشید داشته و متعلق به دورهی هخامنشی است. یکی از این بناها در «نورآباد» ممسنی کشف شد. به گفتهی سرپرست گروه باستانشناسی، این بنا، «به لحاظ معماری با کاخهای برزن جنوبی تخت جمشید مشابهت دارد. از سوی دیگر از بناهای تخت جمشید کوچکتر است اما از نظر نوع پایه ستونها، با پایه ستونهای کاخ صد ستون تخت جمشید شباهتهای زیادی دارد.»

کاوشهای باستانشناسی در این محوطه منجر به کشف پایه ستونهای هخامنشی، سطوح سنگفرش عظیم، سازههای بزرگ لاشه سنگی، ظروف متعدد سنگ مرمر و ایوان بزرگ ستوندار و پلکان آن، شده است.15 (تصویر ج)، یکی از پایهستونهایی است که پس از سالها در حفاریهای نورآباد ممسنی (کاخ لیدوما) از زیر خاک بیرون آمده و بسیار تمیزتر از نمونهای است که نویسنده در مطلب خود آورده و آن را جدید تلقی کرده است! همچنین حفاری در کاخ «تائوکه» در برازجان هم شاهدی دیگر بر این مدعاست. (تصویر د) اینجانب سالها قبل در سفری به برازجان، قسمتی از یک پایه ستون را، مدتی کوتاهی پس از حفاری آن توسط استاد «سرافراز» در کاخ تائوکه مشاهده کردم و از صافی و صیقلی بودن سنگ، که پس از 2500 سال از زیر گل و لای و خاک بیرون آمده بود، شگفتزده شدم.

تصویر د: پایه‌ستون‌های کاخ کوروش در برازجان که مانند پایه ستون‌های کاخ پاسارگاد از دو رنگ سفید و سیاه و با تراش یکسان ساخته شده‌اند (داریوش و پارسها، هینتس: 1380)

. کارشناسیِ یک غیر کارشناس: استناد نویسنده به گزارشی مبهم از سازمان نظام مهندسی استان تهران، یکی دیگر از شاهکارهای این نوشتهی پر از تناقض و تحریف است. آیا سازمان نظام مهندسی کارشناس باستانشناسی است؟ آیا یک باستانشناس بیطرف و آگاه در ایران پیدا نمیشد که این بازدید را به عمل آورد!؟ آیا سازمان نظام مهندسی، نظر یک باستانشناس را به جای نظر یک مهندس ناظر یا محاسب در احداث ساختمانهای جدید خواهد پذیرفت!؟ این نظر کارشناسی هم مثل اصل مطلب توسط یک غیر کارشناس ارایه شده است.

بخش سوم: نقد و نظری بر مطلبِ «پاسارگاد» ساخته‏ی یهودیان یا ایرانیان؟

  1. نادیده گرفتن مورخان و باستانشناسان پیشگام و پژوهشهای باستانشناسان ایرانی: نویسنده در ادعایی عجیب، مطلب خود را اینگونه آغاز میکند که: «بررسی نشانههای باستان شناسانه ایران در 2500 سال پیش هیچگاه توسط منابع مستقل مورد بررسی دقیق قرار نگرفته و به ادعاهای محققین بیگانه که احتمالاً از اتفاق همگی یهودی هستند، اعتماد شده است.» اینکه وی چگونه از مذهب باستانشناسان آلمانی، فرانسوی و آمریکایی مطلع شده و همگی را یهودی مینامند، مسألهای است که شعاری بودن و غیر علمی بودن نوشتهاش را نشان میدهد. وی مدعی است که بازسازی تاریخ هخامنشیان در واقع جعل و جنایتی تاریخی بوده و «این جنایت فرهنگی به وسیلهی یک مورخ غربی یهودی به نام «دیوید آستروناخ» انجام شده است.» به گفتهی او: «آستروناخ در فاصلهی سالهای 1340 تا 1343 در مجموعهی پاسارگاد کاخهایی ساخت و آنها را به کوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقهی یهودیان هویّت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد.» باید یادآور شد که این باستانشناس غربی (که او مورخ مینامدش) نه تنها اولین کاوشگر پاسارگاد نیست، بلکه عمدهی کارهای او تداوم تلاشهای باستانشناسان ایرانی است.

از سوی دیگر چنین ادعایی در صورتی قابل پذیرش است که از کوروش هخامنشی و آثار او تا پیش از این تاریخ، اثری به چشم نخورده باشد. حال آنکه دهها کتاب کهن تاریخی به ویژه منابع یونانی و رومی ـ که دشمنان سیاسی و فرهنگی ایران باستان به شمار میرفتند ـ دربارهی پایتختهای هخامنشی، جلال نخستین پادشاهان این دودمان، به ویژه کوروش، داریوش و کاخها و ابنیهی آنها سخن گفتهاند. افزون بر این طی قرون گذشته، مورخان و جغرافیدانان اسلامی از آثار پاسارگاد (اصطخر قدیم) بارها یاد کردهاند.16

در این جعل تاریخها، به ظاهر اطلاعات اندک نویسنده مانع از آن شده که کاوشهای ارزشمند مرحوم «علی سامی» که در سالهای 1328 تا 1333 در پاسارگاد انجام و نتایج آن را در گزارشهای باستانشناسی از 1330 به بعد منتشر کرده، مشاهده نماید. برخلاف عکسهای بدون منبع و مبهمی که نویسنده ارایه کرده است، دکتر سامی، پلان کاخهای پاسارگاد را دقیقاً مطابق آنچه امروز مشاهده میشود در سال 1330 بر اساس حفاریهای انجام شده، ترسیم نموده است. مقایسهی دو پلانی که به ترتیب سامی در 1330 و آستروناخ در 1343 شمسی از کاخهای پاسارگاد ارایه کردهاند، نشان میدهد که آستروناخ در تعیین محل کاخها، پایهستونها، تعداد آنها و ابعاد هر یک از بناها، هیچ چیزی بر آنچه مرحوم علی سامی در حفاریها و مطالعاتش ترسیم کرده، نیافزوده است.17 (تصویر هـ)

         نقشه‌ی کاخ بار عام که توسط نقشه‌ی باغ شاهی در پاسارگاد

تصویر هـ: هر دو نقشه توسط علی سامی در 1330 ترسیم شده است (سامی: 1375)

  1. سکههای یونانی در کاخ هخامنشی: نویسنده بدون ارایهی هیچ سند و منبعی، صرفاً با نمایش عکسی کاملاً غیر واضح، از سکههای متعددی یاد میکند که در حفاریهای پاسارگاد کشف شدهاند البته توضیح نمیدهد که این سکهها توسط همین باستانشناسانی که او جاعلان تاریخ مینامد کشف شده یا شخص دیگری آنها را پیدا کرده است! همچنین به این پرسش هم پاسخ نمیدهد که سکههای یونانی در این نقطه از ولایت فارس چه میکند؟ آیا میتوان جز این تصور کرد که فاتحان بر یکی از مهمترین پایگاههای سیاسی هخامنشیان مستولی شده و از آنجا زمام امور را در دست گرفتهاند از همین روی، آثارشان هم در پایتخت کهن هخامنشی پیدا شده است. لیکن این سخن که در اینجا هیچ سکهی هخامنشی پیدا نشده از همان ادعاهای بیمبنایی است که در سراسر متن بارها تکرار شده است.18

  1. تناقضگویی دربارهی آثار به جای مانده: نویسنده بدون توضیح دربارهی این نکته که اساساً آنچه در پاسارگاد باقیمانده، از جمله نقش برجستهی انسان بالدار، تک ستون افراشته، بقایای یک صفه، بقایای یک آتشکده و دو آتشدان سنگی و… مربوط به چه دورهای است، بر اظهارنظر باستانشناسان خرده گرفته که چرا انسان بالدار را با کوروش یکی دانستهاند و این موضوع را دلیلی بر ذوالقرنین خواندن او تلقی کردهاند. او از یکسو پاسارگاد را مرزعهی کاشت چغندر مینامند و مدعی میشود: «در این دشت خالی از هرگونه اثری از کاخهای موجود، بدون حفاری و هرگونه عملیات باستان شناسی به یک باره شاهد رویش قلمه ستون و پایه ستونهایی چند بر کف دشت هستیم.» از سوی دیگر به نظر باستانشناسان دربارهی نقوش باقیمانده در پاسارگاد ایراد میگیرد و با این اشکالگیری در واقع، اصالت آن نقوش را میپذیرد و اظهار نظر قبلیاش مبنی بر خالی بودن این دشت از هرگونه اثری را زیر سؤال میبرد اما دربارهی نسبت کوروش و ذوالقرنین، بهتر است به جای اشاره به تلاش باستانشناسان یهودی به سراغ کتب تفسیری و پژوهشهای دیگر برود تا دریابد که این نظر طی یک سدهی اخیر پختهتر از گذشته توسط بسیاری از محققین ارایه شده است.19

  1. مقایسه‌ی انسان بال‌دار با نقشی آشوری: وی در نوشته‌اش از نقش انسان بال‌دار پاسارگاد با لباس ایلامی یاد می‌کند و سپس در تصاویر شماره‌های 18 و 19 با ارایه‌ی نگاره‌ای بابلی و سپس تصویر دفرمه‌ای از نقش پاسارگاد، تحلیل‌های ارایه شده را رد کرده و مدعی می‌شود که از این نقوش در بین‌النهرین زیاد پیدا می‌شود. وی نه توضیحی درباره‌ی اصل این اثر و منشأ آن می‌دهد و نه مقایسه‌ی درستی بین این دو تصویر انجام می‌دهد. برای فهم تمایزهای این دو نگاره، کنار هم قرار دادن آن‌ها، مخاطب را از سرگشتگی بیرون می‌آورد. (تصویر و) هرچند که بین مورخان و باستان‌شناسان درباره‌ی این نکته که انسان بال‌دار تصویر کوروش است یا یک ایزد یا فرشته‌ی نگهبان اختلاف نشر وجود دارد اما درباره‌ی هخامنشی بودن آن اختلافی نیست. همان طور که 120 سال پیش از این، «دیولافوا»، با ترسیم نگاره‌ی یاد شده درباره‌ی آن نوشته: «در طرف مشرقِ [مقبره] سنگ بزرگ سفیدی را مشاهده کردم. مسلم است که این سنگ از اجزای این کاخ سلطنتی بوده است. بر روی یکی از سطوح آن کتیبه‌ای بود که با سه زبان به خط میخی حجاری شده بود و زیر کتیبه صورت بسیار ظریف آدمی دیده می‌شد که علف‌های هرزه جابه‌جای آن را لکه‌دار کرده بودند. این صورت که در این سنگ مجسم شده نمونه‌ای است از قیافه‌ی آریایی… ریش کوتاه و مجعدی دارد. لباسش مانند لباده‌ی آسترداری است…

تصویر و: طرح سمت راست، ترسیم دیولافوا از نگاره موجود در اواخر قرن نوزدهم. تصویر بالا، چپ: بازسازی نگاره

با جزئیات کتیبه، تصویر پایین، چپ: نقشی آشوری که نویسنده با استناد به آن، نگاره را آشوری می‌داند

 سفرنامه‌ی خود به صورت مصور گزارش آن را ثبت نموده ‌است. وی توصیف خود را با گزارشی از صفه‌ی پاسارگاد (تخت مادر سلیمان) آغاز می‌کند و سپس به تشریح جزییات باقی‌مانده از کاخ‌ها می‌پردازد. از آن‌جایی که نویسنده به صفه‌ی سنگی اشاره‌ای نکرده و از قضا در وجود آن تردید ننموده است! از آن عبور کرده و با بخش‌های دیگر را نقل می‌کنیم:

«[توصیف آرامگاه کمبوجیه:] این بنای قدیمی به شکل برج مربع‌القاعده‌ای است که دیوارهای آن با سنگ آهکی و بدون ساروج بنا شده است اما سنگ‌های تخت به وسیله‌ی گیره‌های آهنی به هم متصل شده‌اند… ما از این پلکان خراب بالا رفتیم و به درگاهی که در وسط جلوخان آن قرار داشت رسیدیم… با این‌که در بدو امر چنین به نظر می‌آید که این برج را یونانیان ساخته باشند به استثنای کنگره‌ی ‌تزیینی هیچ شباهتی با اسلوب معماری یونانی ندارد… [توصیف اجزای کاخ‌ها:] از آن‌جا پایین آمده به طرف ستونی رفتیم که هنوز برپا می‌باشد و سنگ‌های زیادی در اطراف آن ریخته شده است… ارتفاع آن متجاوز از یازده متر است و قطر آن به یک متر و پنج سانتی‌متر می‌رسد… چند پارچه سنگ سیاه هم در مجاورت آن موجود است که به طور قرینه قرار گرفته‌اند و معلوم است که این ستون‌ها هم برای نگهداری بنایی برپا شده بودند. در فاصله‌ی کمی سه جرز دیده می‌شود که آن‌ها هم از سنگ آهکی ساخته شده و هر یک هشت متر ارتفاع دارند… و یک بدنه‌ی آن‌ها مانند درگاهی خالی شده است و در قست فوقانی آن کتیبه‌ای با سه زبان به خط میخی دیده می‌شود که دانشمندان متفق‌القول آن را این طور ترجمه کرده‌اند: «من کوروش پادشاه هخامنشی هستم…» از روی ستون‌ها و ته ستون‌های سنگ سیاه و سه‌جرزی که باقی مانده است می‌توان این بنا را دوباره ساخت و مجسم نمود به خوبی مجسم می‌شود که این بنا شبیه بوده به تالار بزرگی که سقف آن مانند شبستانی از چوب پوشیده بوده و در جلوی آن هم رواقی داشته است که در سمت راست و چپ آن اطاق‌های کوچکی به طور قرینه وجود داشته است و توسط درگاه عریضی با رواق ارتباط پیدا می‌کرده‌اند … به عقیده‌ی من این‌جا خرابه‌ی یکی از کاخ‌های کوروش است.»21

«والتر هینتس»، ایران‌شناس آلمانی که بیش از 30 سال از عمر خود را صرف مطالعه‌ی تاریخ ایران کرده است، سال‌ها پیش از ورود آستروناخ به پاسارگاد، از این محوطه دیدن کرده و در پژوهش خود آن را توصیف نموده است. وی درباره‌ی قصر مسکونی کوروش می‌نویسد: «قصر مسکونی نشانه‌هایی از تأثیر معماری یونانی دارد. به ظاهر کوروش بعد از آن‌که در 545 سارد را تصرف کرد تحت تأثیر ساختمان‌های مرمری شاهان لیدیه قرار گرفت و در همان زمان تعدادی از استادان را از لیدیه مأمور پاسارگاد کرد. بعدها آن طور که «کارل نیلندر» توجه کرده است تعدادی از استادان اِفِسوس به آن‌ها پیوسته‌اند. این استادان «لیدیه» و «ایونی» بر اساس نقشه‌های معماران پارسی برای اقامتگاه جدید کوروش چنان مجتمعی خلق کردند که بازدید کننده‌ی امروزی را هم با آن‌که چیزی جز خرابه‌هایی که از عظمت آن زمان حکایت دارند، نمانده کاملاً مجذوب خود می‌سازد. در پاسارگاد ـ تنها در یک مورد خاص ـ استعداد و خلاقیّت ایرانی و یونانی در خلق آثاری هماهنگ متحد شده است. در بنای قصرها به خصوص در پایه ستون‌های بسیار بلند، رنگ‌های تیره و روشن مرمرها چشم‌گیر است. سپس به کاخ دیگری از کوروش اشاره می‌کند که پایه ‌ستون‌های آن دارای همین مشخصه است: «همین ترکیب تیره و روشن در کاخ دیگری که در برازجان در اثر جاری شدن سیل از زیر خاک بیرون آمد به چشم می‌خورد. باستان شناسان ایرانی به سرپرستی سرافراز دوازده پایه ستون مربوط به یک قصر مسکونی را که روزگاری ستون‌های چوبی بر آن‌ها استوار بوده‌اند، نمایان ساختند. «استرابون» جغرافی‌دان باستانی درباره‌ی قصر هخامنشی در تائوکه صحبت می‌کند. این بنا که در لوح خزانه داری داریوش تائوکا نامیده شده است به نظر «مالوان» با برازجان امروزی یکی است.»22

پیش‌تر به این اثر هخامنشی که در حوالی برازجان قرار گرفته، اشاره شد. پایه ‌ستون‌های این قصر که در قرون متمادی زیر کاخ مدفون مانده‌اند، امروز کاملاً سالم از دل خاک خارج شده و مشابهت کاملی با پایه ستون‌های پاسارگاد دارند. برای نفی پاسارگاد لازم است آثاری از این دست را که طی چند دهه‌ی اخیر یا همین چند سال اخیر کشف شده، کاملاً نابود کرد!

«اومستد» هم که اثرش را پیش از آغاز کاوش‌های آستروناخ، تألیف کرده درباره‌ی پاسارگاد و کاخ‌های آن اطلاعات دقیقی ارایه کرده است. وی کاخ «بار عام» را که بزرگ‌ترین ساختمان در مجموعه‌ی پاسارگاد بوده این گونه توصیف کرده است: «کاخ، در 250 تا 140 پا قرار داشت. جلوی آن ایوانی با 20 ستون چوبی در دو ردیف به بلندی 20 پا بود. بر ستونک‌های صیقلی در دو سر آن نوشته‌ی کوروش که با آن آشنا هستیم کنده شده بود … تالار بزرگ 73 در 80 پا در میانش یک در داشت که از روی احتیاط لازم کمی به سمت راست کار گذاشته شده بود تا جلوی نگاه انداختن ناروا را به اندرون بگیرد. آسمانه‌ی آن با 6 ردیف ستون هر ردیف از 5 ستون نگاه داشته می‌شد. تخته‌های پایینی زیر ستون رگه‌های سیاه و سفید داشت. روی درگاه‌های پیش و پشت ساختمان این صحنه 4 بار نمایانده شده بود. شاه در جامه‌ی شاهانه بلند دامن کشان که چین‌دار میان پاهایش آویخته بود با موزه‌ی شاهانه به پا و چوب‌دستی شاهانه به دست در حالی که از کاخ برای گردش در پردیس بیرون می‌رفت، دیده می‌شد.»23

  1. نویسنده در جایی مدعی می‌شود که هرتسفلد آلمانی به دلیل نظریّه‌ی متفاوت درباره‌ی پاسارگاد و به اتهام بی‌اساس قاچاق اشیای باستانی از ایران اخراج شد. این داستان‌سرایی هم بخشی از همان دروغ‌پردازی نویسنده است. چراکه هرتسفلد در شرایطی ایران را ترک کرد که تیم باستان‌شناسی آلمانی به دلیل گرفتاری آلمان در جنگ جهانی دوم امکان ادامه‌ی کار را نداشتند. از سوی دیگر، ایران هم در آستانه‌ی اشغال، در شرایطی قرار داشت که نمی‌توانست چون گذشته ارتباط دوستانه‌اش با آلمان را ادامه دهد اما نظر هرتسفلد درباره‌ی پاسارگاد در اثر مشهورش، «ایران در شرق باستان» این گونه آمده است: «پاسارگاد را کوروش در فاصله‌ی 559 تا 550 ق م بنا کرد … آن‌چه در پاسارگاد هست به کوروش تعلق دارد … در پاسارگاد با توجه به زمان بنا و فاصله‌ی آن امکانی وجود ندارد که کسی یا چیزی را از یونان وارد کرده باشند. در پاسارگاد تمام بنده ستون‌ها صاف‌اند پا ستون‌ها همه پاسنگ مضاعف و شال ستون مدور دارند.24 شایان ذکر است که بین حضور هرتسفلد در پاسارگاد و ثبت مشاهدات و پژوهش‌هایش و آمدن آستروناخ به آن‌جا، بیش از دو دهه فاصله وجود دارد.

  1. عکس‌هایی گمراه کننده برای فریب مخاطب: نویسنده در تصاویر 4 تا 9 تعدادی عکس را بدون درج منبع، از زاویه‌های مختلف دنبال هم چیده، تا به مخاطب این گونه القا کند که تا چندی پیش چیزی به نام پاسارگاد وجود نداشته است. وی در سراسر مطلبش به این مهم اشاره نمی‌کند که آثار پاسارگاد در پهنه‌ای به وسعت 170 هکتار قرار گرفته و هر گوشه‌ی آن یادآور دوره‌ای از تاریخ ایران است. در عکس شماره‌ی (4) زاویه‌ی عکس به نحوی است که فضای خالی پشت آرامگاه (یا همان بنای چهارگوش) دیده می‌شود اما نویسنده با نمایش چند عکس دیگر که از زاویه‌ی دیگری گرفته شده، آثاری را نمایش می‌دهد که در تصویر قبل اساساً در کادر دوربین جای نداشتند. به عنوان نمونه، نویسنده به بخشی از آثار پاسارگاد که محوطه‌ی تل تخت نام دارد، اشاره نمی‌کند، این استحکامات با وسعتی در حدود 8 هزار متر مربع بر روی تپه‌ای عظیم در انتهای شمالی پاسارگاد قرار دارند. این مجموعه مشتمل بر آثار معماری چندین دوره‌ی تاریخی است. ساختارهای سنگی عموماً مربوط به دوره‌ی اول هخامنشی؛ ساختارهای خشتی مربوط به دوره‌ی دوم هخامنشی؛ ساختارهای خشتی و سنگی مربوط به دوره‌ی سلوکی و اشکانی؛ ساختاری خشتی، آجری و سنگی؛ مربوط به اواخر دوره‌ی ساسانی است.25

  1. وی از بقایای اثری یونانی نام می‌برد که در تخت جمشید وجود داشته و مدعی نابودی آن‌هاست. حال آن‌که آن‌چه او یونانی می‌خواند، معبدی اشکانی (به سبک هلنی) است که در بالا به آن اشاره شد. این معبد کوچک که «فراته‌دار» نام دارد، از حیث مساحت یک درصد صفه‌ی تخت جمشید هم نمی‌شود. حال چگونه از یک چار دیوار با چند پایه ستون ـ که برخلاف ادعای نویسنده، هنوز هم پابرجاست ـ می‌توان پاسارگاد و تخت‌جمشید را ساخت؟

  1. وی در بخش دیگری از نوشته‌اش تصویری از یکی از کتیبه‌های پاسارگاد را نمایش داده و مدعی است که این نوشته دارای غلط املایی است. از آن‌جا که بعید است این کارشناس فرهنگی با هویّت جعلی‌اش به خطوط میخی باستان آشنا باشد، باید این نکته را از جایی وام گرفته باشد که مثل سایر بخش‌ها منبعی برای ادعایش نمی‌آورد اما برای تنویر مخاطبان، این توضیح لازم است که درباره‌ی زمان اختراع خط میخی نظرهای مختلفی وجود دارد، از جمله این‌که برخی معتقدند خط میخی فارسی باستان در دوره‌ی داریوش اختراع شده و در همین زمان به آثار پاسارگاد، چند کتیبه افزوده شده است. هم‌چنین درباره‌ی تعداد حروف و اشکالات موجود در این الفبا بحث‌های مختلفی مطرح است که در این نوشته مجال طرح آن نیست.26 لیکن به نویسنده‌ی محترم یادآور می‌شوم که اگر باستان‌شناسانی که خود کاشف خط میخی بودند این کتیبه را آفریده‌اند چه لزومی داشته که آن را غلط بنویسند؟

  1. نکته‌ی آخر درباره‌ی معماری پاسارگاد آن‌که، این بنا مانند تخت جمشید، بنایی از خشت و گل با تیرهای چوبی بوده که در پایه ستون، تعدادی از ستون‌ها و تعدادی از جرز درها و تعدادی از سرستون‌ها از سنگ استفاده شده و آن‌چه باقی مانده همان بخش‌های آسیب‌ دیده‌ی سنگی است. حتی در آن دوره برای اتصال سنگ‌ها از ملات یا ساروج استفاده نمی‌شده که امروز بتوان آثار آن را یافت بلکه از میخ‌های دم‌چلچله‌ای استفاده می‌شد که از دو سو داخل سنگ قرار گرفته و دو سنگ را به هم متصل می‌کردند و این موضوع هم به دلیل یافت شدن نمونه‌های متعدد آن در پاسارگاد و تخت جمشید، برای اهل تحقیق آشناست (تصویر ز) 

تصویر ز: بست‌های دم‌چلچله‌ای که سنگ‌ها را به هم متصل می‌سازند

در دهه‌ی 50 شمسی، «محمدرضا پهلوی» با امید کسب مشروعیّت ملی برای پایه‌های سلطنت لرزان خود به تخت جمشید و پاسارگاد رفت تا از کنار قبر کوروش هخامنشی برای خویش اعتباری بجوید. امروز هم جریانی سیاسی در حالی که سازمان میراث فرهنگی کشور را به دست جماعتی ناآشنا به موضوع سپرده و هر روز به دلیل ناکارآمدی و کم‌دانشی صدمه‌ای جدی به بخشی از این میراث وارد می‌آید، خود را به مسایل باستانی گره می‌زند تا شاید مقبولیّتی کسب کند اما باید توجه داشت همان‌گونه که سوءاستفاده از میراث ملی برای امیال سیاسی کاری ناپسند است، حمله به این میراث و نفی آن با امید، حذف رقبای سیاسی، کاری به مراتب خطرناک‌تر است. چرا که امر سیاسی میرا و گذراست و آن‌چه بر شالوده‌ی فرهنگ پدید آمده، ماندنی است، حال، هجمه به فرهنگ و تردید در مظاهر آن، به منزله‌ی قربانی کردن اصل در پای فرع است. از سوی دیگر، ثبت جهانی آثار فرهنگی اعم از باستانی و اسلامی، جملگی مایه‌ی اعتبار ایران اسلامی در سطح جهان هستند. هر کشوری بسته به این که چند اثر تاریخی‌اش در زمره‌ی میراث جهانی به ثبت رسیده می‌تواند در عرصه‌ی بین‌المللی با قدرت بیش‌تری نقش‌آفرینی کند. حال زیر سؤال بردن دو اثر از آثار ثبت شده که با مرارت و طی مراحل دشوار به ثبت جهانی رسیده، آیا خدمت به شمار می‌رود یا خیانت!؟

در پایان باید به این مهم توجه داشت که روزگار هخامنشیان، دوره‌ای از تاریخ ایران است که 1100 سال پیش از ظهور اسلام آغاز شده، اما به دلیل وجود باورهای وحدانی در جامعه‌ی ایرانی، تمدنی پدید آمد که در آن انسان‌ها مانند یونان و رم باستان، ‌به بردگی کشیده نمی‌شدند و اسیران مانند حیوانات به جان هم نمی‌افتادند.

در عرصه‌ی اخلاقی سه اصل گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک، در سایه‌ی باور به خدای یکتا، وجه مشخصه‌ی شخصیّت ایرانی بود. در عرصه‌ی سیاسی، سرسخت‌ترین دشمنان باستانی ایران، یعنی یونانیان در آثار خود، هنجارهای حاکم بر این جامعه را ستوده‌اند. این خصایل حتی در آثار فلسفی یونان راه یافته ‌است. افلاطون هم از چهار معلم برای شاهزاده‏ی ایرانی در دوره‌ی هخامنشی نام برده و وظایف هریک را بر‏شمرده، به گفته‏ی او، این چهارتن فرزانه‏ترین، دادورزترین، پرهیزگارترین و دلیرترین مردمان روزگار خود هستند و هر کدام خصیصه‏ی برجسته‏ی خود را به شهریار آموزش می‏دهند. آموزگار اوّل، پرستش یزدان را به او تعلیم می‏دهد، دومین کس، به او می‏آموزد که همواره راست بگوید، پرهیزگارترین مردم، شهریار را به غلبه بر نفس و شهواتش فرا می‏خواند و دلیرترین آن‌ها، دلیری و رزمندگی را به وی می‏آموزد.27

«آئیسخلوس» (آشیل) در سروده‌ی خود علیه ایرانیان که پس از حمله‌ی خشایارشاه به آتن سروده، با نکوهش خشایارشاه از تصمیمی که برای حمله به آتن گرفته، بارها از داریوش با ستایش یاد کرده و به حال ایرانیان افسوس می‌خورد که روزگاری پادشاهی فرزانه چون داریوش داشته‌اند و حالا خشایارشاه آنان را رهبری می‌کند. به رغم آن‌که وی نمایش را برای یونانیانی سروده که شهرشان در آتش خشم خشایارشاه (به تلافی آتش زدن سارد به دست یونانیان) سوخته، اما در سراسر اثرش، دشنامی به ایرانیان نمی‌دهد و سپاهیان و امیران ایرانی را با عباراتی چون «به دیده ترسناک و به جنگ همی هولناک» و «دلیر و مشهور به بردباری» توصیف می‌کند.28 این نکته از آن جهت حایز اهمیّت است که نشان می‌دهد فرهنگ و تمدن ایرانی چون رشته‌ای مستحکم، مردمانی دین‌باور و اخلاق‌مدار را از روزگار باستانی به دوران اسلامی پیوند زده و چه‌بسا رمز و راز دل‌سپردگی مردم این دیار به اسلام و تشیع و برگزیدن حق و نفی باطل، ریشه در فضایل اخلاقی کهن آن‌ها داشته باشد. 

یادداشتها

  1. فیلم اسکندر ساخته‌ی «الیور استون» کارگردان مشهور آمریکایی است. در این فیلم، اسکندرِ خون‌خوار تبدیل به یک قهرمان شده است و زمانی که به ایران حمله می‌کند با استقبال گرم ایرانیان مواجه می‌شود، از تخت جمشید خوشش می‌آید و دختری رقاصه که از قضا سیاه‌پوست هم هست را به همسری برمی‌گیزند و سپس در کاخ داریوش درباره‌ی صلح جهانی صحبت می‌کند!

  1. فیلم سیصد که خوشبختانه با نقد و نظر فراوانی همراه بود، یکی دیگر از شاهکارهای تحریف در سینمای هالیوود است! نویسنده‌ی این سطور در کتاب مستقلی به این موضوع پرداخته که چگونه غرب با پنهان کردن نقاط تاریکِ تاریخِ خود، با دست‌آویز کردن حادثه‌ای کوچک، به گذشته‌ی یک ملت می‌تازد. رک: حیدری‌نیا، صادق (1386): سیصد ضد سیصد، تهران، مهر راوش.

  1. شاهزاده‌ی ایرانی یکی از فیلم‌های پرهزینه‌ی سینمای اکشن در آمریکاست که داستان آن قابل تطبیق با هیچ یک از بخش‌های تاریخ ایران نیست. تصویری که این فیلم در ذهن مخاطب می‌آفریند هم‌سو با پروژه‌ی ایران‌هراسی است که دنیای غرب آن را دنبال می‌کند.

  1. این اثر که بنا بود در ابتدا در 4 جلد منتشر شود، در سال‌های پس از آن، به مجلدات بیش‌تری توسعه یافت و دامنه‌ی آن از نفی تاریخ ایران، به انکار برخی از حوادث تاریخ اسلام و تاریخ ایران دوره‌ی اسلامی گسترش پیدا کرد. رک: پورپیرار، ناصر (1379): دوازده قرن سکوت، تأملی در بنیان تاریخ ایران، تهران، کارنگ. هم‌چنین برای اطلاع از سایر آثار و مختصری از ادعاهای او بنگرید به: http://antipourpirarcollection.blogsky.com/

  1. مقالات و یادداشت‌هایی که در نقد پورپیرار نوشته شده بیش از آن است که بتوان در این‌جا فهرستی از آن‌ها ارایه کرد اما از جمله کتاب‌هایی که محتوای آن‌ها نقد آثار وی است می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: احمدى، داریوش (1384): هزاره‌هاى پرشکوه، مؤسسه‌ی فرهنگی انتشاراتی گرگان؛ نعمتی لیمایی، امیر، احمدی، داریوش (1383): دوازده قرن شکوه، تهران، امید مهر؛ عطایی، محمد تقی، وحدتی، علی اکبر (1382):‌اعتبار باستان شناختی آریا و پارس، تهران، شیرازه؛ محمودی، کیوان (1385): پورپیرار و کعبه زرتشت، نشر الکترونیکی؛ صادقی، هوشنگ(1387):‌کوروش و بابل، تهران، مؤسسه‌ی انتشارات نگاه.

  1. کخ، هایدماری (1376): از زبان داریوش، ترجمهی دکتر پرویز رجبی، تهران، انتشارات کارنگ.

  1. پایگاه رجانیوز در خبری با عنوان: ناکامی دسیسه‌ی یهودیان برای حراج الواح هخامنشی، به جزییات این موضوع پرداخته است. رک: http://www.rajanews.com/detail.asp?id=83525

  1. برای استفاده از نسخه‌ی الکترونیکی مقاله‌ی یاد شده به نشانی زیر مراجعه نمایید:

http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=3356

هم‌چنین شاردن در سفرنامه‌ی خود طرح‌های نسبتاً دقیقی از وضعیت بناهای باستانی هخامنشی در قرن شانزدهم ترسیم کرده و با شگفتی از آن‌ها یاد کرده است. رک: شاردن، جان (1374): سفرنامه، جلد چهارم، ترجمه‌ی اقبال یغمایی، تهران، طوس، صص 1389-1381.

  1. هرتسفلد، ارنست (1381): ایران در شرق باستان، ترجمه‌ی همایون صنعتی‌زاده، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. وی در پاراگراف آخر یادداشت خود به این موارد اشاره کرده و از این معبد یونانی نام برده است اما یا نمی‌دانسته چه چیزی را در کجا بنویسد! یا آگاهانه از تصاویر در جای دیگری استفاده کرده است.

  1. گیرشمن‌، رومن‌ (1375-1373): چغازنبیل‌ (دور – اونتاش‌)، ترجمه‌ی‌ اصغر کر‍می‌، تهران‌: سازمان میراث‌ فرهنگی‌ کشور، دوره‌ی 4 جلدی مصور.

  1. کخ، از زبان داریوش، ص97. هم‌چنین برای اطلاع از تمامی الواح و کتیبه‌های تخت جمشید که متعلق به داریوش و جانشینان اوست بنگرید به: لوکوک، پی‌یر (1386): کتیبه‌های‌ هخامنشی‌، ترجمه‌‌ی نازیلا خلخالی‌؛ زیرنظر ژاله آموزگار، تهران، نشر و پژوهش‌ فرزانروز‏‫.

  1. برای اطلاع از جزییات بنای تخت جمشید بنگرید به: شاهپور شهبازی، علی‌رضا(1384) راهنمای مستند تخت جمشید، تهران، بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد. و نیز: شاهپور شهبازی، علی‌رضا(1355): شرح مصور تخت جمشید، شیراز.

  1. برای اطلاع از جزییات نقوش هدیه‌دهندگان و اقوام ایرانی در تخت‌جمشید و آرمگاه‌های پیرامون آن و مقایسه تحلیلی آن‌ها با سایر نقوش مشابه بنگرید به: والزر، گرلد (1352): نقوش اقوام شاهنشاهی هخامنشی بنابر حجاری‌های تخت جمشید، تحقیقات تاریخی درباب حجاری‌های پلکان آپادانا که به رژه باج‌پردازان شهرت یافته؛ ترجمه‌ی دورا اسمودا خوب‌نظر؛ با همکاری علی‌رضا شاپور شهبازی، دانشگاه شیراز. 

  1. کخ، از زبان داریوش، ص 99.

  1. برای مشاهده‌ی گزارش کامل دکتر عسگری سرپرست هیأت باستان‌شناسی در شهرستان نورآباد ممسنی رک: http://noorabadcity.blogfa.com/post-32.aspx

  1. بسیاری از جغرافیا نویسان و سفرنامه‌نویسان اسلامی از بقایای تخت جمشید و پاسارگاد یاد کرده‌اند. رک: اصطخری در مسالک و ممالک (ص123 از ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده)، ابن حوقل (ص 194)، مقدسی در آفرینش و تاریخ (ص444)، مستوفی در نزهه القلوب (ص 121) ذکر این آثار را آورده‌اند.

  1. یافته‌های علی سامی در چندین نوبت منتشر شده است. لیکن پس از درگذشت او، در سال 1375 به بهانه‌ی بزرگداشت وی، یافته‌ها و نظریّات او درباره‌ی پاسارگاد در اثر زیر مجدداً منتشر شد: سامی، علی(1375): پاسارگاد پایتخت و آرامگاه کوروش هخامنشی (ذوالقرنین)، به کوشش غلام‌رضا وطن‌دوست، شیراز، بنیاد فارس‌شناسی‏. هم‌چنین برای مطالعه‌ی آثار قدیمی وی به‌خصوص نظرش درباره‌ی پایتختی پاسارگاد و تخت جمشید بنگرید به: سامی، علی (1330): کاوش‌های‌ دوازده ‌ساله‌ بنگاه‌ علمی‌ تخت‌جمشید در نقاط مختلف ‌تاریخی؛ و نیز در همان سال: گزارش‌های‌ باستان‌شناسی‌[از پاسارگاد]؛ (1338): گزارش‌های‌ باستان‌شناسی‌ و ترجمه‌ چند کتیبه‌ میخی‌.

  1. برای آشنایی با سکه‌های هخامنشی و به خصوص مسکوکاتی که در پاسارگاد کشف شده است بنگرید به: بابلون‌، ارنست‌شارل‌فرانسوا (1358): سکه‌های‌ ایران‌ در دوران‌هخامنشی‌، ترجمه‌ی‌ ملک‌زاده‌بیانی‌، خانبابا بیانی‌، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی‏.

  1. برای مطالعه‌ی بیش‌تر درباره‌ی کوروش و ذوالقرنین بنگرید به: آزاد، ابوال‍کلام‌ (1369): ذوالقرنین‌، یا، کوروش‌کبیر، ترجمهه‌ی باستانی‌ پاریزی‌؛ با پیش‍گفتار سعید نفیسی‌. حسینی‌، هاشم‌فیاض‌ (1384): ذوالقرنین یا کوروش‌کبیر، ترجمه ‌و تدوین‌ مریم‌ جلالی‌، تهران، فرهنگ سبز. بدره‌ای‌، فریدون‌(1384): کوروش در قرآن و عهد عتیق، تهران، اساطیر و نیز تفاسیر المیزان و نمونه ذیل تفسیر آیات 83 تا 102 سوره‌ی کهف.

  1. دیولافوا، مادام ژان (1364): ایران، کلده و شوش، ترجمه‌ی علی‌محمد فرهوشی‌، به‌کوشش‌بهرام‌فرهوشی‌، دانشگاه تهران، ص 388.

  1. دیولافوا، صص 385ـ388

  1. هینتس، والتر(1380): داریوش و پارس‌ها، ترجمه‌ی عبدالرحمن صدریه، تهران، امیرکبیر، صص 133 و 134.

  1. اومستد، اومستد، آلبرت تن‌آیک‌ (1372): تاریخ‌ شاهنشاهی‌ هخامنشی‌، ترجمه ‌محمد مقدم‌، تهران، امیرکبیر، صص 87 ـ88.

  1. هرتسفلد، ایران در شرق باستان، صص 227 و 228 و 239.

  1. برای اطلاع از این جزییات و نیز آثار متعلق به دوران پیش از تاریخ و آثار دوران اسلامی بنگرید به: سامی، علی(1338-1330): گزارش‌های‌ باستان‌شناسی‌[از پاسارگاد]؛ دوره‌ی چهار جلدی. شیراز.

  1. برای اطلاع از فراز و فرود شناخت خط میخی فارسی باستان و نظریّات موجود درباره‌ی زمان اختراع این خط و کتیبه‌های آن بنگرید به: واکر، کریستوفر (1388): تاریخ خط میخی، ترجمه‌ی نادر میرسعیدی، تهران، ققنوس. سامی‌، علی: خط و تحول‌آن ‌در شرق‌باستان ‌و ترجمه‌نبشته‌های‌ میخی‌ و پهلوی‌ مکشوفه، شیراز. مرادی‌ غیاث‌آبادی‌، رضا (1380): کتیبه‌های‌ هخامنشی‌: نبشته‌های‌ خط میخی‌ پارسی‌ باستان‌، نوید شیراز.

  1. مجتبایی، فتح‏الله (1352): شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان، تهران، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان، صص 26ـ30. درباره‏ی شخصیت شهریار و تربیت او، اطلاعات فراوانی از منابع یونانی در دست است. به ظاهر این موضوع برای یونانیان از اهمیّت خاصی برخوردار بوده است. گزنوفون، بیش‌ترین آگاهی را در این باره ارایه می‏کند. او از مزدوران یونانی بود که همراه کوروش کوچک برای نبرد با اردشیر دوم به سوی ایران حرکت کرد و ظاهراً در پی آشنایی‏اش با کوروش کوچک، در دو اثر خود، آناباسیس27 و کوروپدی به ویژگی‏های شهریار ایرانی و تربیت او اشاره کرده است. درباره‌ی ویژگی‌های شهریار ایرانی بنگرید به: حیدری‌نیا، صادق (1386): شهریار ایرانی؛ دیباچه‌ای بر نظریّه‌ی سیاست در ایران، تهران، مؤسسه‌ی تحقیقات و توسعه علوم انسانی.

  1. برای مطالعه جزییات نمایشنامه و نقدهای تاریخی، ادبی و فلسفی درباره‌ی آن بنگرید به: نمایشنامه‌ی ایرانیان با مقدمه‌ی رضا داوری اردکانی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، 1389.(*)

*صادق حیدری نیا؛ عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی/انتهای متن/

درباره ی admin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *